به گزارش ما آنلاین، کشتهشدن نوجوان 17سالهای در فرانسه این کشور را برای روزهای متوالی دچار بحران کرد. معترضان معتقد بودند نوجوان کشتهشده قربانی نژادپرستی در فرانسه شده است. اعتراضات فرانسه رفتهرفته گستردهتر و بسیاری از ساختمانهای عمومی به دست مردم تخریب شد. در روزهایی که پاریس و برخی دیگر از شهرهای بزرگ فرانسه درگیر اعتراضات با محوریت نژادپرستی و تبعیض بودند، امانوئل مکرون، رئیسجمهور این کشور در دیداری با شهرداران در کاخ الیزه گفته بود در صورتی که شورشهای کشور از کنترل خارج شود، یکی از گزینهها میتواند قطع دسترسی به پلتفرمهای اجتماعی مانند تیکتاک و اسنپچت باشد. او در توجیه خود توضیح داده بود: «ما باید در مورد استفادۀ جوانان از این شبکهها و برخی ممنوعیتها فکر کنیم. این شبکههای اجتماعی نحوۀ ارتباط جوانان با واقعیت را تغییر میدهند.» مکرون که همزمان بازیهای ویدئویی را به خاطر این شورش محکوم کرده بود، گفت: «دولت فرانسه با سایتهای رسانههای اجتماعی برای حذف محتوای حساس و شناسایی کاربرانی که خواهان بینظمی یا تشدید خشونت هستند، همکاری خواهد کرد.» این صحبتهای او یادآور نظرات و رویۀ دولتمردان کشورهای کمترتوسعهیافته به لحاظ سیاسی بود که حداقل در یک دهۀ اخیر اولین متهم هر اعتراض و بحرانی در کشورشان را شبکههای اجتماعی میخوانند. پرسش اساسی این است که آیا حقیقتاً شبکههای اجتماعی چنان قدرتمند هستند که بتوانند تحولات عینی رقم بزنند؟ آیا آنها ابزاری نوین برای بیان اعتراض و استفادۀ معترضان برای هماهنگیاند یا خود عاملی اصلی برای شکلگیری اعتراضات؟ پرسش مهم دیگر؛ آیا تأکید مدام سیاستمداران بر نقش شبکههای اجتماعی و تأثیرگذاری آن بر مردمان معترض ناشی از برداشت و فهم آنها از اتفاقات امروز است یا استراتژیای است برای محو کردن معضلات اصلی. اینها و بیشتر را با دکتر ناصر فکوهی، مردمشناس، نویسنده و مترجم در میان گذاشتیم و با بررسی مورد فرانسه و قیاس آن با ایران تلاش کردیم تا نسبت شبکههای اجتماعی و اعتراضات را بررسی کنیم. فکوهی معتقد است شبکههای اجتماعی دلیل آشوب نیستند. او میگوید به نظرش شبکههای اجتماعی نه در اروپا، نه در جهان و نه در ایران؛ نه دلیل آشوب هستند و نه حتی ابزار اساسی و مهمی که در دست مخالفان باشد. این سخنان در کشورهای توسعهیافته که خود این ابزارها را ساختهاند یک بهانه برای انحراف افکار عمومی و در کشورهای جهان سوم از سر ناآگاهی از ابزارهایی است که توانی بر کنترل بر آنها ندارند؛ بنابراین دائماً بیشتر و بیشتر آلت دست کسانی همچون قدرتهای بزرگ میشوند که دقیقاً میدانند دارند چه میکنند. در ادامه میتوانید مشروح گفتوگوی علی ورامینی، سردبیر ماهنامه «مدیریت ارتباطات» را با ناصر فکوهی بخوانید. این گفتوگو نخستین بار در شماره ۱۵۹ ماهنامه «مدیریت ارتباطات» منتشر شده است.
یک سؤال کلی؛ آیا شیوۀ استفاده، مواجهه و کاربست شبکههای اجتماعی توسط شهروند مثلاً فرانسوی با شهروندی مثل ایران تفاوتهای معناداری دارد؟
بدون شک. اصولاً این دو کشور را نمیتوان چندان با یکدیگر مقایسه کرد؛ زیرا ما از یک سو ایران را داریم که هرچند منابع بسیار غنی انسانی و طبیعی دارد، اما بهدلیل سوءمدیریت و به اذعان نهادهای مالی و اقتصادی خودِ این مدیریت، امروز بیش از 60 درصد از مردمش زیر خط فقر هستند و این در شرایطی است که حتی اگر مبنا را نه امسال، بلکه دو یا پنج سال پیش هم بگیریم، فرانسه جزء کشورهای ثروتمند جهان است و حتی اگر توزیع ثروت در آن به نحو آرمانی نباشد، از سیاست بزرگبودن طبقۀ متوسط تبعیت میکند که پس از جنگ جهانی دوم سیاست تقریباً تمام کشورهای اروپای غربی و آمریکا بوده؛ زیرا بدین ترتیب میتوانسته و میتواند به ثبات اقتصادی و سیاسی برسد و سرمایههای بیشتری را جذب کند. البته سه بحران در سالهای اخیر این سیاستها را زیر سؤال برده و صدمات سختی به کشورهای ثروتمند و از آنجا به کل جهان زده؛ نخست بحران کرونا، دوم بحرانی که با انتخاب یک فرد کلاهبردار و جنایتکار به ریاستجمهوری آمریکا و تخریب یکی از دو حزب اصلی در بزرگترین قدرت سیاسی – اقتصادی جهان در طول چهار سال ریاست او و سالهای بعدش وارد شد و هنوز ادامه دارد و سوم جنگ اوکراین و خطراتی که برای اروپا و جهان دربر دارد. اینجا قصد ندارم وارد بحث دربارۀ علل و سازوکارها و پیامدهای این سه بحران بزرگ شوم و تنها منظورم این است که این سه رویداد، خط سیر عمومی کشورهای ثروتمند را که اتکایشان بر طبقۀ متوسط با حجم بزرگ برای ثبات بود بر هم زدند. البته این سیاست بهدلیل قدرتگرفتن باورهای نولیبرالی از دهۀ 1980، دچار مشکلات زیادی شده بود، اما هنوز غالب بود و تا حد زیادی هست. با این همه در 10 سال اخیر بهدلیل این بحرانها، سیاست مذکور صدمۀ زیادی خورده و ناآرامیها و آشفتگیهای زیادی در نظم بینالمللی نیز به وجود آورده؛ از این رو بسیاری از سیاستمداران عاقلتر در کشورهای ثروتمند تلاش میکنند به وضع قبلی یعنی سیاستهای حمایت از طبقۀ متوسط برگردند اما در این حالت کشورهای در حال توسعه به دلایل بیرونی (سیاستهای منفعتجویانه کشورهای ثروتمند) و درونی (سطح پایین سرمایههای فرهنگی و تجربۀ دموکراتیک) اصولاً چندان سیاست بزرگکردن طبقۀ متوسط را دنبال نمیکنند. این روندی است که ما چه پیش و چه پس از انقلاب دیدهایم. در این حالت بیثباتی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیامدی است که با کوچکشدن طبقۀ متوسط، رشد فقر و افزایش شدید اختلاف طبقاتی (بر اساس ضریب جینی) اتفاق میافتد.
در کشور ما پیش از انقلاب سیاست تزریق پول در 10 سال آخر رژیم شاه، کشور را به بحران کشید و پس از انقلاب و جنگ تحمیلی، از دورۀ رفسنجانی در ابتدای دهۀ 1370، سیاستهای نولیبرالی در اقتصاد آغاز شدند که طبقۀ متوسط را زیر فشار گذاشتند و چنان ادامه یافتند که پس از بروز بحرانهای سهگانه فوق و غالبشدن رویکردهای تندروانه در سیاستهای داخلی و خارجی، ما را به بحران کنونی کشانده که طبقۀ متوسط تقریباً در حال نابودی است و در نتیجه بیثباتی هر روز افزایش مییابد، اما همانطور که گفتم، حتی اگر آن سه رویداد اتفاق نمیافتادند و ما به سالهای «طلایی» رفسنجانی یا سالهای طلایی «تزریق پول» در دورۀ شاه بازمیگشتیم، باز هم کشوری بودیم که در جهان سوم طبقهبندی میشویم. نشانههای این امر نیز در حال حاضر با تمایل بالا به مهاجرت، نرخ اندک ازدواج و فرزندآوری، نبود شادی اجتماعی، بالا بودن نرخ خودکشی، عدم توانایی جذب سرمایهگذاری خارجی، نبود صنعت گردشگری و صدها شاخص دیگر قابل اندازهگیری هستند. در این شرایط به نظر من مقایسۀ ایران با کشورهای ثروتمند جهان قیاس معالفارق است. ما بهصورت بالقوه ثروتمندیم، اما آنها بهصورت بالفعل. این البته معنایش این نیست که کشورهای ثروتمند بهشت برین هستند، بحران ندارند، یا میزان شهروندی و قانونمندی و دیگر نکات مثبت در آنها لزوماً و همیشه بسیار بالاست، اما با ما قابل مقایسه نیستند، چون برای همۀ این موارد ابتدا نیاز به ثبات است. کشوری که ثبات نداشته باشد که پایه آن وجود و بزرگبودن طبقۀ متوسط است، هیچکدام از آن موارد را نمیتواند داشته باشد. ما هیچ مثالی نه تاریخی و نه در حال حاضر نداریم که چنین چیزی را نشان بدهد.
حال وقتی به شبکههای اجتماعی میرسیم این موضوع کاملاً روشنتر میشود؛ در فرانسه رادیو و تلویزیون در انحصار دولت نیستند، شبکههای اجتماعی دارای آزادی کاملی هستند، اینترنت با سرعت بسیار بالا وجود دارد، روزنامهها و رسانههای بیشماری برای تمام رویکردهای سیاسی وجود دارد، همینطور احزاب و سندیکاهای حتی تندرو تا زمانی که دست به خشونت آشکار و قابل به اثبات رساندن قانونی و شاکی خصوصی یا دولتی که در دادگاه رسمی و با دلیل و مدرک و با حضور وکلای قانونی کسی را محکوم نکند و مرتکب قانونشکنی نشده باشند و هیچکسی نمیتواند از آزادی آنها جلوگیری کند. روشن است که در چنین شرایطی برای مثال کسی برای انتشار رویکردهای سیاسی و اجتماعیاش لزوماً از شبکههایی مانند اینستاگرام، تلگرام، تیکتاک و فیسبوک استفاده نمیکند. اینها شبکههایی برای نوعی سرگرمی هستند، نه فعالیت سیاسی و فکری. تنها شبکهای که البته پس از تصاحب ایلان ماسک بهشدت در حال تضعیف است و ارزش مالیاش به نصف و بسیاری از کارمندانش آن را ترک کردهاند، توییتر است که راهی برای موضعگیری و ارتباطات سریع در سطح جهان است.
بدین ترتیب در فرانسه و بهطور کلی در کشورهای اروپایی و آمریکا راههای سیاسی برای مخالفت و اعتراض مثلاً از طریق احزاب، سندیکاها و بهویژه انجمنهای مدنی بسیارند؛ به همین دلیل شبکههای اجتماعی بسیار بیشتر از آنکه در حوزه سیاسی فعال باشند، در حوزههایی چون مُد، ورزش، سرگرمی، مسابقات و تبلیغات فعال هستند. البته گروههایی هم هستند که نظریههای توطئۀ مسخره را به مثابه نظریۀ سیاسی مطرح میکنند، ولی کسی جدیشان نمیگیرد و در این مورد تبادلهای سیاسی ابلهانه بین آدمهای عموماً حاشیهای دیده میشود؛ بنابراین باید توجه داشت که سیاسیشدن شبکههای اجتماعی که در زبان فارسی و نه لزوماً در داخل ایران، بلکه در کل دنیا شاهدش هستیم، ناشی از کمبود و نبود راهها، نهادها و انجمنهای مدنی است که امکان فعالیت سیاسی آزاد را به شهروندان بدهند. در ایران این راهها بهطور کامل بسته نیستند و هرچند در یک سال اخیر گروهی بر آن بودهاند که راه صدها بار طیشده را دوباره طی کنند و با رادیکالیسم و تندروی با مخالفان خود یا حتی کسانی که کمترین تفاوت فکری با ایشان را دارند، رفتار کنند، اما این روشها نه لزوماً بهدلیل مبارزۀ مخالفان، بلکه بیشتر به دلیل دینامیسم مخرب درون خود آنها از میان میروند. حال اینکه کاربرد شبکه چقدر سیاسی، تفریحی، صرفاً برای ایجاد دوستی یا آموزشی و تربیتی باشد، این امر به سیاستهای عمومی در آن کشور بستگی دارد. اگر خطی ترسیم کنیم که در آن بین کشورهای در حال توسعه با سرمایه اجتماعی پایین و نظامهای اقتدارمدار در یک سو و کشورهای توسعهیافته با نظامهای سیاسی دموکراتیک را قرار دهیم، آنچه روی شبکه تغییر میکند، ورود عناصر سیاسی در فضای مجازی بهدلیل عدم امکان کنشگری سیاسی در محیط فیزیکی است. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه که کمتر توانایی مقابلۀ مؤثر و کارا با مخالفان سیاسی قدرت حاکم را دارند، این مقابله صرفاً شکلی خشن دارد؛ برای نمونه مجازات کسانی که روی شبکه مخالفت خود را بیان میکنند، صرفاً پاککردن صورتمسئله است و به رادیکالیسم مخالفت و تنشافزایی در محیط؛ چه مجازی و چه واقعی منجر میشود. نتیجه آن است که چنین قدرتهایی تنها بهصورت «بالقوه» اقتدار دارند، نه بهصورت «بالفعل». در کشوری مثل فرانسه یا اصولاً کشورهای توسعهیافتۀ اروپای غربی و آمریکا، قضیه درست برعکس است. سیستمهای نظارت و امنیت، به جای محدود کردن اعتراضات آنها را آزاد میگذارند. بدین ترتیب اولاً میتوانند کنترلشان کنند و ثانیاً میتوانند افراد مخالف خود را شناسایی و در صورت لزوم آنها را از مدارهایی که بتوانند به سیستم ضربه بزنند، خارج کنند. بنابراین به یک معنا نظامهای دموکراتیک بهشدت برای حفظ قدرت خود، کارایی و اقتدار بیشتری دارند. اما راه این کارایی شفافیت، دادن آزادی در زمینههای بسیاری در جهان واقعی و بهخصوص در جهان مجازی و دخالت تنها در حادترین موارد است. در این میان عامل «جُرمزایی» مبالغهآمیز مسئله را تشدید میکند. این امر بدان معناست که در کشور ما، همچون بسیاری از کشورهای جهان سوم، بسیاری از سادهترین رفتارها، اشکال بیان، محتواها، روابط و کنشهای اجتماعی را که کمترین رابطهای با موافقت و مخالفت «سیاسی» با حاکمیت ندارند، درون حوزۀ «جرائم» میبرند و به این ترتیب یک شهروند ساده را به یک شهروند «مجرم» و «مخالف سیستم» تبدیل میکنند و به این ترتیب سبب رادیکالیزهشدن او و تضعیف قدرت سیاسی خود میشوند. این امر پس از آنکه در طول سالهای سال در محیط واقعی انجام گرفت و خود عامل رادیکالیزاسیونی بود که امروز شاهدش هستیم، در طول یک سال اخیر بهشدت در محیط مجازی از سر گرفته شده است. در این میان، آنچه نباید کوچکترین شکی در آن کرد، این است که یک قدرت سیاسی از این راه برای خود بهدنبال ثبات یا امنیت باشد؛ بهویژه در دوران انقلاب هوش مصنوعی طی کمتر از چند سال آینده، لزوماً نیازی نیست که حسابهایی که تبلیغات سیاسی میکنند، سیستمها را هک میکنند، شهر را به هم میریزند و هر کار خطرناکی را روی شبکه انجام میدهند، آدمی در پشت خود داشته باشند و این امر میتواند به وسیلۀ بوتهای هوشمند انجام بگیرد. این کاری است که روسیه، آمریکا، چین و رژیم صهیونیستی به شکل گسترده در همین امروز نیز در شبکههای اجتماعی که قصد تأثیرگذاری بر آنها را داشته باشند، انجام میدهند. اگر خواسته باشم موقعیت این بوتها را با موقعیت آدمهایی که قبلاً در شبکه فعال بودند مقایسه کنم، مثل آن است که پهپادها را با هواپیماهای سابق مقایسه کنیم. همه میدانیم که یک پهپاد بسیار خطرناک است، چون نه سرنشینی دارد و نه اگر به دام بیفتد، میتوان از آن اطلاعی به دست آورد و در نظر داشته باشیم پهپادهای کنونی به نسل پیش از هوش مصنوعی تعلق دارند و همین امروز پهپادهای جدیدی در حال فعالیت هستند که میتوانند دستور انهدام خودشان را بدهند تا به دست موضوع مورد حملهشان نیفتند. از این نکته میخواهم نتیجه بگیرم که مبارزۀ بهاصطلاح رادیکال، احکام بسیار سنگین، جریمههای سنگینتر علیه کسانی که روی شبکهها بهدلیل نبود امکان در جهان فیزیکی اعتراض کرده یا به بیان عقاید خود میپردازند، نهفقط این روش را از میان نمیبرد، بلکه هرچه بیشتر راه را و سرعت زایش و فعالشدن بوتها را افزایش میدهد. اگر میبینیم دموکراسیها حتی در شرایطی که دست به بیعدالتیهای سنگینی میزنند، چنین بهسادگی میتوانند شرایط را کنترل کنند، نه به آن دلیل است که روی شبکه به شکار کسی بروند، بلکه به آن دلیل است که آنقدر سوپاپ اطمینان در سیستم ایجاد میکنند که عملاً میتوانند سیاستهای گاه بهشدت غیرمردمی خود را نیز بهسادگی به اجرا درآورند. این تفاوت اصلی استراتژیهای دموکراتیک با موقعیت ماست که البته صد سال است در حال پیشرفتن و پسآمدن در راه دموکراسی هستیم، اما چون دقیقاً نه نقشهراه را میشناسیم، نه شیوههای هوشمندانه این پیشروی را، دائماً به گرد خود میچرخیم و بیشتر از هر کسی به خودمان ضرب میزنیم.
درباره حاکمیتها، از ایران تا فرانسه، با همه تفاوتهای بنیادینی که در شیوۀ حکمرانی و قانونگذاری دارند، شاهد هستیم که هنگام بروز اعتراضات در یک چیز مشترک هستند؛ متهمکردن شبکههای اجتماعی. چرا دولتمردان و حاکمیتها شبکههای اجتماعی را دشمن خود میدانند؟
به این نکته توجه داشته باشید که اگر در فرانسه یا در آمریکا شبکههای اجتماعی را متهم میکنند، نه بهدلیل آن است که واقعاً فکر کنند مشکل در آنهاست، بلکه به این دلیل است که میدانند موضوعی است که شناخت اندکی دربارهاش وجود دارد؛ بنابراین میتوان توجه مردم را از مشکلات اصلی که در سیستم وجود دارد به سوی آنها کشاند. برای نمونه در آمریکا، مشکلات اساسی که در قانون اساسیاش وجود دارد، در اصولی که به افراد اجازه میدهد اسلحه داشته و از آن استفاده کنند، یا به نام آزادی بیان هرگونه سخن نژادپرستانهای بزنند، این کشور را به بنبست کشانده و امروز شاهدیم که جمهوریخواهان که خود از دلایل اصلی این موقعیت هستند، به جای آنکه جلوی تندروهای حزب خود را بگیرند، فیسبوک و تیکتاک و غیره را به مجلس میکشانند و مورد تحقیق قرار میدهند؛ بیآنکه بتوانند تأثیری در چیزی بگذارند. در فرانسه نیز به جای آنکه در حوادث از نوعی که در ماههای اخیر شاهدش بودیم به سراغ ریشۀ قضایا، یعنی نداشتن یک سیاست درست برای جذب مهاجران در طول نسلهای پیدرپی و پذیرفتن فرهنگهای متفاوت با فرهنگ مسیحی و اروپایی بروند، توجه مردم را به سوی شبکههای اجتماعی میکشانند و مدعی میشوند که تبلیغات آنها سبب رادیکالیزهشدن جوانان مسلمان میشود. منظورم این است که شبکههای مجازی صرفاً بهانهای است برای ایجاد انحراف در اذهان عمومی. در حالی که در ایران بسیاری از تصمیمگیران آگاهانه یا ناآگاهانه واقعاً تصور میکنند با برخورد به کنشگران شبکهها و حتی جوانان کوچه و خیابان میتوانند با مشکلات ساختاری عمیق و ریشهدار در جامعه مبارزه و آنها را از سر راه خود بردارند، اما در عمل بهشدت به این مشکلات دامن زده و دائماً سوپاپهای اطمینان بیشتری را مسدود میکنند.
به نظر من مردم بهطور کلی و جوانان بهطور خاص اتفاقاً بسیار آگاهانه عمل میکنند و از حرکت به سوی رادیکالیسم و خشونتطلبی که به آن برانگیخته میشوند، سر باز میزنند؛ زیرا تجربۀ دهها سال رادیکالیسم را مشاهده کردهاند؛ وگرنه ما وضعیتی بهشدت وخیمتر از این داشتیم. اگر سخنان اکثریت قاطع روشنفکران، مردم عادی و جوانان را گوش بدهیم، میبینیم همه با خشونت و رادیکالیسم مخالفاند و تنها حقوق ابتدایی را میخواهند و البته باز شدن فضای سیاسی که اصولاً بدون آن هیچ کشوری در جهان امروز نمیتواند راه به جایی ببرد؛ بنابراین به جای برخورد با این انعطاف و صلحجویی نباید دست به روشهای تندروانه و سخت زد؛ وگرنه سیستم اجتماعی فروپاشی خواهد کرد.
شما شبکههای اجتماعی در فرانسه را عاملی برای بروز اعتراضات میدانید یا همانطور که مکرون گفته بود، تنها ابزاری است که به معترضان یا به قول او آشوبگران کمک میکند؟
ابداً. به نظر من شبکههای اجتماعی نه در اروپا، نه در جهان و نه در ایران، نه دلیل آشوب هستند و نه حتی ابزار اساسی و مهمی که در دست مخالفان باشد. این سخنان همانطور که گفتم در کشورهای توسعهیافته که خود این ابزارها را ساختهاند یک بهانه برای انحراف افکار عمومی و در کشورهای جهان سوم از سر ناآگاهی از ابزارهایی است که توانی بر کنترل بر آنها ندارند؛ بنابراین دائماً بیشتر و بیشتر آلت دست کسانی همچون قدرتهای بزرگ میشوند که دقیقاً میدانند دارند چه میکنند. دلیل مشکلات اجتماعی در خود روابط اجتماعی است. در کشور ما دلایل نارضایتی، مخالفت و اعتراضات بیپایان را باید در وجود فقر، فساد و نبود آزادی به اندازهای که فرهنگ مردم بالا رفته، دانست؛ نه اینکه افراد روی شبکه میروند و احساساتشان را بیان میکنند. من از این هم پیشتر میروم؛ شبکههای اجتماعی کمکی است برای آنکه فشار روی سیستم حاکم کمتر شود، چون مخالفان و معترضان جایی برای سخن گفتن دارند. اما یک لحظه شک نکنیم که تا زمانی که در کشوری به ثروتمندی ایران و با رشد سواد و سرمایۀ فرهنگی جوانانش، چنین موقعیتهایی به دور از عقل و منطق که حتی بخش بزرگی از خود دستگاه دولتی نیز آن را نمیپسندد، وجود دارد. اگر همۀ شبکهها هم از کار بیفتد، اگر سرعت اینترنت صفر شود و صفر باقی بماند (چیزی که غیرممکن است) باز هم کمترین کاهشی را در شدت و رادیکالیزهشدن اعتراضات نخواهیم دید و برعکس دقیقاً با شدت و سرسختی بیشتری در آنها روبهرو میشویم. راهحل نه خشونت و برخوردهای تند، بلکه آزادی و گشودن فضا و دوریکردن مطلق از هر چیزی است که کمترین شکلی از خشونت و زورگویی داشته باشد. این چیزی نیست جز عقلانیت؛ حال اینکه چنین عقلانیتی از سر ناآگاهی یا از سر سوءنیت پذیرفته نشود، بحث دیگری است.
در جایی مثل فرانسه که به هر روی رسانه آزاد است یا لااقل در ظاهر آزادی بسیار بیشتری نسبت به بسیاری از کشورها از جمله ما دارد، شبکههای اجتماعی چه آگاهی یا چه چیز مازادی بر آن دارد که به شکلگیری مقاومتی نسبت به حاکمیت میتواند منجر شود؟
این بستگی به گروهی دارد که از شبکۀ اجتماعی استفاده میکند؛ همچنین به انتظار یا خواستی که هر گروه از شکل و محتوا در شبکههای اجتماعی دارد. این موضوع را در ابتدا میتوان دربارۀ پوشش اخبار روز خود فرانسه و جهان مطرح کرد. ما هرچه بیشتر شاهد آن هستیم که اکثریتی از مخاطبان از هر دو جناح راست و چپ سالمبودن و بیطرفبودن جریانهای غالب و بزرگ بر رسانههای مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی را زیر سؤال میبرند؛ زیرا معتقدند این شبکهها به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک یا به دلیل مسائل مالی و فساد ناشی از آنها حقیقت را نمیگویند یا بهطور کامل آن را بیان نمیکنند. گروههای موسوم به طرفداران نظریههای توطئه هم که جای خود دارند و هر نوع فکر ابلهانه، بیمار و نژادپرستانه یا نفرتآمیزی در آنها مشاهده میشود. این گروهها معمولاً با استفاده از ترسهای عمومی (از خارجیها، عربها، مسلمانان، یهودیان و…) عجیبوغریبترین توطئهها را به میان میکشند که همیشه در انتهایش یک بحث وجود دارد و آن اینکه نباید به رسانههای بزرگ اعتماد کرد (بزرگبودن رسانه در اینجا معادل دولتیبودن آن در چند نسل قبل است، یعنی این امر هم شامل رسانههای دولتی میشود و هم خصوصی). اما گفتم اگر ناباوری صرفاً به گروههای طرفدار نظریۀ توطئه محدود میشد، موضوع چندان اهمیت نداشت، اما گروههای سیاسی و چپ و راست و حتی میانهرو و نه لزوماً گروههای تندرو و رادیکال بهصورت رایجی رسانههای عمومی را زیر سؤال میبرند. یکی از دلایل اصلی این موضوع که گاه خودآگاهانه و گاه ناخودآگاهانه انجام میگیرد، در آن است که بدین ترتیب این گروهها میتوانند برای رسانههای خودشان مخاطب جذب کنند. میدانید که یوتیوب هم بهصورت هوشمند برای جذب آگهی بیشتر به این امر دامن میزند، یعنی به هم همان اخبار و ویدئوهایی را نشان میدهد که دوست دارند ببینند و بدین ترتیب با تولید محتوا و حتی با جذب مشترک در یک کانال دیداری، کسب درآمد بیشتر میکند و به مخاطبان خود هم این امکان را میدهد. از این رو امروز میلیونها نفر در جهان از طریق یوتیوب کار و درآمد دارند. شیوۀ کار هم بسیار ساده است؛ اگر کسی تعداد زیادی مخاطب داشته باشد، یا محتواهایی که تولید میکند، بازدید زیادی داشته باشد، یوتیوب در میان آن محتواها آگهی تبلیغاتی گذاشته و بخشی از درآمد آگهی را به فرد میدهد. بدین ترتیب افراد هرچه بیشتری ترغیب میشوند به سوی تولید محتوا بروند و این همان اصلی است که سایر شبکهها نیز به کار میگیرند؛ مانند اینستاگرام، تیکتاک و غیره.
اما پرسش این است که چطور مخاطب باید به جای شبکههای رسمی رادیو و تلویزیونی و مطبوعاتی، به سراغ شبکههای اینترنتی برود؟ برای این کار یک روش، بیاعتماد کردن افراد به سخنان و تصاویر آن شبکههاست که توضیحش دادیم و یک روش دیگر، ارائۀ محتوا در قالبها و بهصورتهایی است که افراد بیشتر به آن علاقهمند هستند. برای نمونه یک شبکۀ رسمی باید خبر یک حادثه را در قالبهای خاصی و گاه حتی با زبان و واژگان خاصی و با رفتار مشابهی از طرف گوینده عرضه کند. اما یک شبکۀ اینترنتی میتواند همان خبر را در قالبهای شکلی کاملاً متفاوتی؛ مثلاً با طنز، با استفاده از کارتون یا شکلکهای تصویری، فیلمهای قدیمی و رفتار دوستانه و شوخیهای مجری ارائه دهد؛ بنابراین برای بسیاری از جوانان این شیوه مطبوعتر است. در این حالت گاه ممکن است اصولاً گفتمان «دروغین»بودن روایت «رسمی» بیشتر یک بهانه باشد برای جلب مشتری. حال به این امر دخالتهای بازیگران سیاسی داخلی و خارجی، شبکههای جاسوسی، شبکههای خرابکار و خلافکار و غیره را بیفزاییم. با توجه به کنترلناپذیری شبکههای اجتماعی یا پرهزینهبودن این کنترل، بسیاری از افراد ترغیب میشوند که برای کسب درآمد به سوی آنها بروند. دقت کنیم که لزوماً امری مثبت برای دموکراسی و آزادی نیست؛ کمااینکه میبینیم امروز بهدلیل تکثر بینهایت شبکهها و کانالهای مختلف اینترنتی، عموماً هر کسی فقط چیزهایی را میبیند که دوست دارد ببیند. البته روشن است اگر کسی تحلیلگر حرفهای باشد، تلاش میکند تمام یا بخش بزرگی از شبکههای اینترنتی و رسانههای متعارف را ببیند، اما اکثریت مردم چنین نیستند و جز به آنچه دوست دارند نگاه نمیکنند. اگر میبینیم که شخصیتی کلاهبردار و جنایتکار که دهها بار به وسیلۀ قوۀ قضائیۀ آمریکا تحت تعقیب قرار گرفته و هنوز تحت تعقیب است و بارها محکوم شده، مانند ترامپ، باز هم دارای محبوبیت میان 30 تا 40 درصد آمریکاییهاست، دلیلش آن است که این گروه عموماً از اقشار فرودست و کمسواد هستند و جز رسانههایی چون فاکس را تماشا نمیکنند و آن هم نه بخش اخبار رسمیاش، بلکه بخش گفتارها و تفسیرهایش را که بهصورت گستردهای وقایع را زیرورو و بهصورتی میچیند که طرفداران ترامپ خوششان بیاید. در یک کلام رویآوردن به شبکههای اجتماعی دو دلیل عمده دارد؛ یکی دسترسی به واقعیت به شکلی که افراد «میخواهند باشد» و نه آنگونه که «هست» و دوم وجود گروههایی که از این شبکهها کسب درآمد میکنند. اما نباید از این سخن من نتیجهگیریهای سطحی کرد؛ نظیر آنکه برای مثال پس همهچیز در شبکههای رادیویی و تلویزیونی و مطبوعاتی کامل و دقیق و درست است، یا همهچیز در شبکههای اجتماعی نادرست و ساختگی است. واقعیت آن است که باید در هر مورد دست به یک تحلیل دقیق روی شبکه زد و مسائل را بر اساس مصادیق ولی همچنین بر اساس استدلالهای عقلانی بررسی کرد که بتواند توجیه کند چرا یک «حقیقت» به یک «تقریباً حقیقت» یا به یک «عدم حقیقت» و از آن بدتر به یک «دروغ انحرافدهنده» تبدیل میشد. این کاری است که نه آسان است و نه بدون اراده و هزینهکردن گروه بزرگی از مردمی از خلال جامۀ مدنی ممکن است. دموکراسی، نهادهایی که یکدیگر را کنترل و مورد نقد قرار میدهند، ایرادهایی هم را بیان میکنند، جدلها و گفتوگوها در فضای باز یا نسبتاً باز به همین دلیل شرط اصلی و اکسیژنی است که بدون آن نه آزادی میتواند رشد کند و نه توسعهای صورت بگیرد.
با صحبتهایی که مکرون دربارۀ تحدید شبکههای اجتماعی داشت، آیا میتوان نتیجه گرفت که کشورهای اتحادیۀ اروپا هم به سمت ایجاد محدودیتهایی بر فضای اینترنت بروند و دسترسیها را قابل کنترلتر کنند؟
ایجاد محدودیت بر شبکههای اجتماعی نه ممکن است و نه مطلوب. اینکه کشورهای جهان سومی این را بگویند، بهدلیل درهمشکستگی ساختارهای عمومی آنها اتفاقاً ممکنتر است، زیرا برای نمونه وقتی سرعت اینترنت را پایین میآورند، طبیعتاً کسی دیگر نمیتواند به نحو مطلوب از فضای مجازی استفاده کند، اما این امر سبب گروه بزرگی از مشکلات و عقبافتادگیهای دیگر هم میشود که چون اوضاع این کشورها بهطور کلی نابسامان است، برایشان اهمیتی ندارد. اما در کشورهای توسعهیافته حتی اگر بخواهند این کار را انجام دهند و از لحاظ فنی هم امکان این کار را داشته باشند، باز هم میدانند که در نهایت بازندهاند و سبب خواهند شد که شبکههای رسمی و مورد نظرشان نفوذ کمتری بیابند؛ بنابراین به جای یک حرکت سلبی، حرکت ایجابی میکنند. مثلاً تمام رسانههای رسمی در اروپا و آمریکا خود به شکل گستردهای در شبکههای اجتماعی حضور دارند و برنامههای بهشدت متنوع برای همه نوع مخاطب تولید میکنند.
به نظر شما کار دولت در کنترل نسلهای زد و بعد از آن که نظمناپذیری را در شبکههای اجتماعی و فضای اینترنت زندگی میکنند، سختتر میشود یا در نهایت این حاکمیتها هستند که با تنظیم شبکههای اجتماعی و از آن خود کردن، متولی آن فضا هم خواهند شد؟
به نظر من این یک جنگ و مقابله است که پایانی برایش متصور نیست و در یک نظام دموکراتیک دائماً باقی میماند؛ هدف اصلی قدرت سیاسی بنا بر تعریف، حتی در نظام دموکراتیک، بازتولید خودش است، در حالی که سیستم اجتماعی بهدنبال بالا بردن تبادلات و تعاملات درون خود است و این دو لزوماً بر هم انطباق ندارند. شکی نیست که دولتها تلاش خواهند کرد از طریق سوءاستفاده از همۀ ابزارها؛ از علم و تحصیلات و رسانهها گرفته تا دخالت در شبکههای مجازی و هوش مصنوعی موتورهای جستوجو و شبکههای اجتماعی، سیستم را کنترل و در آن دست بالا را داشته باشند، اما فراموش نکنیم که تا همین امروز نیز دلیل آنکه مردم عادی به شبکۀ اینترنت و چنین گسترهای از اطلاعات دسترسی دارند، آن است که جوانان و دانش و هوش آنها، مثلاً در میان مهندسان فناوریهای جدید، اجازه ندادند دولتها بتوانند چنین فناوریهایی را از مردم دریغ کنند. در آینده نیز چنین خواهد بود. در واقع سیستمهای دموکراتیک چارهای جز اعتدالبخشیدن به روشهای خود ندارند؛ زیرا در غیر این صورت سبب خواهند شد همچون امروز در آمریکا یا در بخشی از کشورهای اروپای غربی، شاهد قدرتگرفتن احزاب راست افراطی و به خطر افتادن کل سیستمی باشند که برایشان آنقدر سودآور بوده است.
جز بحث شبکههای اجتماعی، از آنجا که بخش قابل توجهی از ساکنان فرانسه را مهاجران نسلهای مختلف تشکیل میدهند، به نظر شما این اعتراضات به پیوند گروههای اجتماعی در اقلیت منجر میشود و مهاجران با طبقات کمتربرخوردار فرانسه به یک پیوند میرسند یا عکس آن، ملیگرایی و مهاجرستیزی افزایش پیدا خواهد کرد؟
این مسئله نهفقط بین مهاجران، بلکه میان گروههای جماعتی مختلف اتفاق میافتد، «فردینان تونیس» در ابتدای قرن بیستم معتقد بود که خصوصیت جهان مدرن در آن است که جماعتهای پیشین از میان میروند و جامعه جای آنها را میگیرد، در حالی که امروز میبینیم درست است جمعیتهای پیشین از میان میروند، اما جماعتهای دیگری جایگزینشان میشوند. ما مهاجران را داریم، اما امروز بخش بزرگتری هم در میان دگرباشان مختلف، اقلیتها و غیره دیده میشود که از طریق این شبکهها به هم پیوند میخورند و اگر کسی بخواهد از پیوند آنها جلوگیری کند، در جهان واقعی واکنش نشان میدهند.