به گزارش ما آنلاین، محيطزيست هرچيزي ميتواند باشد جز طبيعت وحشي، بلکه مراد مجموعهاي از پديدههاي قابلمصرف است که در طول تاريخ بيشتر و بيشتر شدهاند تا به امروز رسيدهايم که مفهوم محيطزيست در پيشرفتهترين و نوينترين تعريف خود قرار گرفته است.
انسان محيطي را منظور دارد که به تدوام زيست آن کمک ميکند و اين نگرش با تغييرات و پيشرويهايي هنوز که هنوز است پرباجاست و سياستمداران و سرمايهداران آن را دنبال ميکنند، به شکلي که آنها راه توسعه را در رام کردن محيطزيست ميدانند. امری که امروزه توجه سياستمداران را به خود جلب کرده اتخاذ تدبيري براي آسيب کمتر به اين محيط است تا اين مصرف تدوام بيشتري پيدا کند. آنها با تغيير بستر فعاليت و بهرهبرداري از کشور خود به کشورهاي ديگر نوع جديدي از اين نگرش را دنبال ميکنند. کشورهاي پيراموني وظیفۀ توليد و مصرف را بر عهده گرفتهاند و از طرفی منابع دست اول خود را نیز در اختيار آنها ميگذارند.
اين روند در جهان عادي و پرطرفدار است و شيوۀ نوين آن را میتوان در سياستهای سیاستمداری چون دونالد ترامپ دنبال کرد. بهراستي او از خريد گرينلند چه سودي ميبرد؟ سياستمداراني در اين سطح در پي دستيابي به محيطهاي جديد هستند، چون ميدانند تغييرات اقليمي، آيندۀ جهان را تحتتأثير قرار ميدهند و نظمی نوين را به همه ديکته ميکنند. او ميداند که دير يا زود يخهاي گرينلند آب ميشوند و در آنجا درياي عظيمی براي استخراج نفت و گاز به وجود ميآيد. پس سياستمداران بيش از پيش از اين تغييرات و تخريبها آگاه شدهاند و سعي دارند که اوضاع را به نفع خود تغيير دهند. مجموعۀ این اقدمات و رفتار با محیطزیست جنبشهای اجتماعیای در حمایت از محیطزیست به وجود آورد که هرچه این روند پیشرفت کرد، بهتبع جنبشهای اجتماعی هم گسترش یافتند و میان کشورهای مختلف طرفدارانی پیدا کردند. این رشد و گسترش جنبشهای محیطزیستی در حال حاضر به نقطۀ مهمی از فعالیت خود رسیده است که میتواند در سیاستگذاریها تغییر ایجاد کند. این در حالی است که جنبشهاي محيطزيستي در دهههاي پيشين بههیچوجه چنین قدرت و نفوذی نداشتهاند و دلیل اصلی این اتفاق حضور گستردۀ رسانهها و شبکههای اجتماعی و قدرت تأثیرگذاری آنها بر وضعیت موجود است.
آنها ميدانند که بايد اين جنبشها را بهشکلی به حاشیه ببرند و تا میتوانند خواست آنان را تقلیل دهند و این امر با ظهور افراد غیرمتخصص در این زمینه به وقوع پیوسته است که رسانهها در این عمل نقش مهمی دارند. و بهقول دکتر فکوهی، آنها بیشتر به دنبال «خبر داغ» و «موقعیت نمایشیتر» هستند تا کمک به «زیست بهتر انسانها». پس رسانه در وضعیت فعلی مانند شمشیری دودم عمل میکند که از طرفی میتواند به تأثیر و قدرت بیشتر این جنبشها کمک کند و از طرفی میتواند آن را در حد یک سرگرمی فرو بکاهد. بنابراین، جنبشهاي محيطزيستي از مهمترين جنبشهاي حال حاضر در جهان هستند که خواست مشخصي دارند و اين مطالبهها بهشکل مستقيم به سياستهاي جهاني و کلان برميگردد. جنبشهايی که چه در گذشته و چه در حال شکل گرفتهاند، بهغايت تأثيرگذار بودهاند و نقششان در توجه همگاني به موضوع محيطزيست انکارناپذير است و به نظر ميرسد اگر بخواهيم اين روند تخريب و تهديد محيطزيست به پايان برسد بايد به اين جنبشها اميد داشته باشيم نه به سياستمداران. واضح است که جنبشهايی از اين دست امروزه قدرت بيشتري پيدا کردهاند و اين قدرت بيشک به شبکههاي اجتماعي برميگردد که امکان گفتوگوی مردم با خودشان را به وجود آورده و هرکس ميتواند به سهم خود از اين امکان بهرهمند شود. اما مسئله اينجاست که اين بستر چگونه ميتواند تأثيرگذار باشد و آيا صرف توليد محتوا ميتوان به نتيجۀ عملي آن اميد داشت؟
در ادامه با ناصر فکوهي، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسۀ انسانشناسی و فرهنگ، درباره نقش رسانهها در شکلگيري جنبشهای محيطزيستي گفتوگو کردهايم.
آقای دکتر فکوهی، اصلاً اطلاق لفظ و صورتبندی اعتراضات محیطزیستی بهعنوان جنبش درست است؟ اگر چنین است نقش رسانهها در به وجود آمدن این جنبشها را چگونه ارزیابی میکنید؟
درباره واژۀ «جنبش» اتفاقنظر و اجماع وجود ندارد و بهخودیخود مفهوم مبهمی است، هم در زمان، هم در مکان، هم در شکل و هم در محتوا. برای نمونه، وقتی میگوییم «جنبش زنان» میتواند گسترۀ بزرگی از گرایشهای اجتماعی و نظری را در بربگیرد که از راست سیاسی تا چپ افراطی را در برمیگیرند، هم حرکات رادیکال و هم حرکات کاملاً صلحآمیز را در آن دیدهایم، هم مباحث بسیار سطحی و هم مباحث نظری بسیار عمیق را. از این رو، جنبش را تنها میتوان به وجود گرایشهای واکنشی و متمایل به تغییر نظری و رفتاری در یک جامعه تعریف کرد که برخاسته از دغدغههایی مقطعی یا پایدار باشند و همیشه باید به موضوع، شکل و محتوا، مکان و زمان با دقت اشاره داشت تا بتوان جنبشی را تحلیل کرد.
از این دیدگاه، ما هم جنبش محیطزیست را دستکم از سالهای دهۀ 1970 میلادی داشتهایم که از دهۀ بعدی به یک حزب سیاسی یعنی «حزب سبزها» و چندین گروه اعتراضی با عملکردهای رادیکال، نظیر «گرین پیس» (Green Peace) رسیدند و تا امروز ادامه دارند، و هم میتوانیم به اعتراضها و تظاهرات و فعالیتهای مقطعی روی شبکههای اجتماعی یا در جهان واقعی اشاره کنیم که در سالهای اخیر بهخصوص رشد کردهاند. اینجا میتوانم به بخش آخر پرسش شما برسم و بگویم نقش رسانهها، و منظورم در اینجا بهطور خاص رسانههای مجازی و شبکههای اجتماعی است، بی نهایت مهم بوده است. مثالی بزنم، نقشی که امروز گروه Avaaz.org با چندین میلیون عضو در جهان در به راه انداختن کارزارهای محیطزیستی (و البته سایر کارزارها) دارد بسیار پراهمیت است و در عرض چند هفته میلیونها نفر را در پنج قارۀ جهان روی یک موضوع خاص بسیج میکند و با فشار بر تصمیمگیرندگان به پیروزیهای بزرگی میرسد. همین امر را میتوان در پلتفرمهای گردآوری و بسیج مردم، نظیر Change.org نیز مشاهده کرد. در این میان گروهها و شبکههایی مثل فیسبوک، گوگل و دیگران نیز بسیار مهماند. البته یک نیمۀ تاریک هم در اینجا وجود دارد و آن قابلیت قدرتهای سیاسی و گروههای مافیایی در دخالت در این پلتفرمها در جهت اهداف مخرب است. چیزی که در چند سال اخیر در مورد یورش به دموکراسیها در امریکا و در اروپای غربی شاهدش بودیم. اما به هر رو میتوانیم بگوییم که شبکههای اجتماعی در حال حاضر بالاترین قدرت را در این کار و بیشترین تأثیر را دارند.
بحثی که در مورد جنبشهای مدرنیستی و پستمدرن و بهویژه جنبشهای محیطزیستی میشود، ماهیت التقاطی و غیرطبقاتی بودن آنهاست. بهتر بگویم، گویا این جنبشها از محیط کار بیرون آمدهاند و افراد با گرایشهای سیاسی و فرهنگی مختلف کنار هم خواهان محیطزیست سالم هستند. به نظر میرسد این جنبشها بیش از آنکه جمعی و با مطالبات یکسان باشند، از دیدی فردگرایانه به موضوع نگاه میکنند و رسانهها نیز به شتاب این نوع از دید کمک میکنند. نظر شما در این باره چیست؟
لزوماً چنین نیست و اغلب یک تصویر بیرونی تقلیلیافته و حتی مضحکشده از طرف مخالفان این جنبشها به وجود آورده میشود تا با آنها مقابله کنند. برای نمونه نگاه کنید به تصویر بچهگانه و بسیار سطحینگرانهای که در امریکا به وسیلۀ بسیاری از نخبگان درباره جنبش «چپ» و «سوسیالیسم» داده میشود که با واقعیت همخوانی ندارد: شخصیتهایی همچون «برنی سندرز» و «الیزابت وارن» که امروز در کنار «جو بایدن» از شانسهای اصلی دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری 2020 هستند (البته این اواخر سندرز به دلیل کهولت و بیماری کمی کنار رفته) افرادی با پیشینههای سیاسی چنددهساله به شمار میآیند که برنامههای دقیقی برای کارهای خود دارند. افزون بر این، همانطور که گفتم، جنبشهای زیستمحیطی یا زنان دارای ترکیبهای بسیار متفاوتیاند که هرکدام نظریهها و روشها و استدلالها و راهحلهای خود را دارند که همه قابلتأمل و کمابیش جدی هستند. اینکه بخواهیم بگوییم همۀ اختلافات، از جمله نابرابریهای اقتصادی و مادی، نژادی و فرهنگی و محلی در این جنبشها نادیده گرفته میشود، چنین نیست و اگر این تصور به وجود آمده باشد حاصل عدم شناخت دقیق از جنبشهاست که تقریباً همیشه دارای شناسنامهای دقیق، تاریخچهای روشن و یک پیوستگی شکلی و محتوایی در مدتی طولانی هستند. اما روشن است که با یکدست قلمداد کردن آنها از بیرون میتوان بسیار بهتر به آنها حمله کرد، زیرا میتوان هر ضعفی را در هرکجای یک جنبش دیده شد به کل آن تعمیم داد. هدف این تقلیلگراییها هم دقیقاً همین است و ارتباطی به واقعیت این جنبشها که بسیار گوناگون و متکثرند ندارد.
چند وقتی است که دختری شانزدهساله به نام گرتا تونبرگ، در قامت یک قهرمان میخواهد محیطزیست در حال تخریب را نجات دهد و کارش آنقدر بالا گرفته که بهعنوان سخنران در سازمان ملل هم نطق کرده است. آیا میتوان چنین فعالیتهایی را تأثیرگذار دانست و چرا باید بهجای یک کارشناس محیطزیست دختری شانزدهساله در مقابل شصت رئیسجمهور دنیا سخنرانی کند؟ و از طرفی، این گزینش رسانهها در پرداختن به افرادی مانند این دختر را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
بدون اینکه خواسته باشم درباره این مورد خاص بحث کنم که مناقشههای زیادی را به دنبال داشته و نمیتوان بهسادگی و با سطحینگری درباره آن قضاوت کرد، باید بگویم در جهانی که بهشدت بهتعبیر «گی دوبور» «نمایشی» شده است، به وجود آمدن قهرمانانی رسانهای در هر شکل و قامتی، هر اندازه با موقعیت «متعارف» فاصله داشته باشند جذابیت بیشتری مییابد، زیرا «نمایشیتر» میشوند. بنابراین، یک موقعیت استثنایی همیشه شانس بیشتری دارد که بهعنوان نوعی تبلیغ برای یک هدف مشخص به کار برده شود تا یک موقعیت متعارف و روزمره. این جریان باز در کشورهایی که بهشدت «نمایشی» هستند، مثل ایالات متحده، بیشتر است، زیرا آنها دائم به دنبال یافتن «خبر داغ» و موقعیتهای «جذاب» هستند.
اما به باور ما، اتفاقاً باید از اینگونه موقعیتها و این اشکال نمایشی دوری کرد، زیرا جنبشهای اجتماعی مشروع برای بهتر زیستن انسانها و روابط بهتر میان آنها با یکدیگر و با محیطزیست فقط در روزمرگی و در شرایط متعارف و عمومی است که باید تعریف شوند، وگرنه هر شرایط استثنایی موقعیتهای خاصی را هم به همراه میآورد که قابلتعمیم دادن نیستند. شاید البته گفته شود که در زمانی که هنوز مسائلی همچون محیطزیست بسیار حاشیهای بودند که مردم جهان به اهمیت آنها پی نبرده بودند، فعالیتها و برنامههای اعتراضی رادیکال، نظیر کارهایی که گروه «گرین پیس» میکردند و گاهی با به خطر انداختن جان خود اخبار را متوجه فعالیتها و اهدافشان میکردند، لازم بوده، اما امروز چنین نیازی وجود ندارد. به نظر من مسئلۀ محیطزیست مسئلهای است که بهشدت موردعلاقۀ همۀ مردم جهان و حساسیت آن بسیار شناختهشده است و امروز مردم نیاز به درک بهتر و عمیقتر مسائل ریزتر و تخصصیتر آن دارند، مثل اینکه وقتی ما از کاهش مصرف یا از مصرف پایدار صحبت میکنیم، دقیقاً باید چه بکنند؟ یا چه رفتارها و برنامههایی میتوانند ضامن توسعۀ پایدار باشند؟ و غیره. برای اینگونه برنامهها به نظرم نمایشی بودن نقش چندانی نمیتواند داشته باشد و اگر هم توجهی را جلب کند بهصورت موقت و مقطعی است. برعکس، حضور گسترده و فعال و متعهد متخصصان در این زمینهها بسیار مؤثر است و استفادۀ درست از شبکههای مجازی و مقابله با دستکاری و خبرهای دروغ در این شبکهها باید هدف اصلی باشد و البته قانع کردن و فعالیت برای آنکه طرفداران محیطزیست بتوانند بیشترین امکان را برای دفاع از آن بیابند.
رسانههای مجازی این امکان را به افراد دادهاند که در صفحات شخصی خود از دغدغهها و روزمرگیهای خود بگویند و بنویسند. یکی از دغدغههایی که به شکلی فراگیر، چه در جامعۀ جهانی و چه در جامعۀ ایران، پرطرفدار است، دغدغۀ محیطزیست داشتن است. به نظر میآید ما با شکلی از احساساتیگری و عوامگرایی در این «زمینه» روبهرو هستیم که «محتوا» را در مرحلۀ پرتی قرار میدهد و نگاه کارشناسانه را تضعیف میکند و با القای حس تأثیرگذاری و پیشرفت، اکثر فعالیتها را در «حالت ذهنی» نگه میدارد. بروز این پوپولیسم از کجا ناشی میشود؟ نقش زمینه (یا همان رسانهها) بیشتر است یا خود محتوا؟
اینکه حساسیت وجود داشته باشد و افراد حتی بهصورتی «عامیانه» در خصوص محیطزیست خود دغدغه داشته باشند به نظر من امری منفی نیست. داشتن دغدغه یک انحصار دانشگاهی یا روشنفکرانه نیست. مردم عادی اکثریت ساکنان همۀ کشورهای جهان و کرۀ زمین را تشکیل میدهند و من بههیچعنوان حقی ویژه برای روشنفکران و دانشگاهیان و نخبگان قائل نیستم. برعکس، برای آنها بیشتر از حق، «وظیفه» قائلم. همۀ آدمها این شانس را نداشتهاند که از سرمایههای مادی لازم و از محیط و زندگی مناسبی برخوردار باشند تا تحصیل کنند و تخصص بیابند و ابزارهای قدرتمند نوشتاری، گفتاری و تحلیلی و استراتژیک به دست بیاورند. این امر اگر به خیال خود آنها عاملی باشد برای آنکه خود را از دیگران برتر و برای خود حقی ویژه قائل باشند، ما به سوی اشکال مختلف نظامهای اقتدارمدار و دیکتاتورمنش میرویم. رویکرد افلاطونی که ریشۀ این تفکر است، هر اندازه هم در خود افلاطون با حُسن نیات روبهرو باشیم، رویکردی ضددمکراتیک بود که در تداومش به رویکردهای ضددمکراتیک راست و چپ در قرون معاصر رسید: به تحقیر مردم و عوام. البته این امر را نباید با پوپولیسم اشتباه گرفت. ما پوپولیسم را عامهگرایی تعریف میکنیم، اما این بدان معنا نیست که پوپولیسم یعنی تبعیت از افکار عامۀ مردم، بلکه به این معناست که پوپولیسم یعنی سوءاستفادۀ نخبگان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فکری از دانش و قابلیتهای خود برای تحمیق و گول زدن مردم، از جمله با به کار گرفتن سطح زبانی و سطح فکری پایینتری از آنچه خود دارند، تا مردم را بازی دهند.
از این رو، من معتقد به این نیستم که دغدغۀ ابرازشده در شبکهها یا در هر شکل دیگرعامیانه را جدی نگیریم. با وجود این، یک واقعیت نیز آن است که برای گروهی «دفاع از محیطزیست» مثل «دفاع از آزادیها» یا «حقوق زنان» ممکن است راهی برای تفریح و سرگرمی یا بازیهای تنهایی در شبکه باشد. اما بهگمان من اولاً این گروهها ممکن است فقط مُشتی اندک از مردم باشند که چندان به حساب نمیآیند و ثانیاً، تشخیص دغدغههای مردمی واقعی از نوع اسنوبیسم و مدگرایی و تفریح با این دغدغهها کاری ساده نیست و بهتر است ما فرض را بیشتر بر جدی بودن دغدغهها بگذاریم تا بر پوپولیست بودن آنها. بهخصوص که این امر با تجربۀ سایر کشورها در این زمینه نیز قابلمقایسه و ردیابی است.
بودریار معتقد بود وضعیتی را تجربه میکنیم که در آن «قلمرو اجتماعی» پایان مییابد و تودهها بهخاطر از بین رفتن مناسبات اجتماعی «بیزبان» میشوند. آیا میتوان رسانه و بهخصوص نوع مجازیاش را زبانِ جنبشهای محیطزیستی و تودهها دانست؟ به دیگر سخن، تأثیر ایدئولوژیکی رسانهها (که در اکثر مواقع و دقایق حالت کنونی را مطلوب میدانند و دست به کنترل سیستمی میزنند) میتواند به ضد خودش تبدیل شود و وضع دیگری را رقم بزند؟
روشنفکران دهههای 1970 تا 1990 که عمدتاً در اندیشۀ فرانسه متمرکز بودند (از بودریار تا لیوتار و دریدا و فوکو و دیگران) نمیتوانستند پیشبینی کنند که فضای مجازی و رسانهای در آینده چه شکلوشمایلی خواهد داشت. آنها بهخوبی محیط رسانهای خود را توصیف و تحلیل میکردند، اما روشنفکری حتی به قدرت ِ بوردیو در کتاب «درباره تلویزیون» هنوز دیدگاهی ندارد که بتوان بیست یا سی سال بعد درباره رسانهها از آن کاملاً دفاع کرد. ما از دهۀ 1980 تا امروز، یعنی در طول حدود چهل سال، دو انقلاب بزرگ در حد انقلاب صنعتی داشتهایم: یکی انقلاب اطلاعاتی و دیگری انقلاب هوش مصنوعی. بنابراین به نظرم هیچ نظریهپردازی که پیش از دهۀ دوم سال 2000 درباره تأثیر رسانهها صحبت و تحلیل کرده است، نمیتوانسته چندان به برد و تأثیر ارتباطات جدید بر موقعیت کنونی جوامع انسانی اشراف داشته باشد. تحلیلها البته بهصورت کلی در برخی موارد بسیار ارزشمندند، مثل تحلیل گی دوبور درباره جامعۀ نمایش، یا همین تحلیل بودریار درباره بازنمودهها، که تا حدی توانستهاند روند جریانها را پیشبینی کنند، اما باز هم نمیتوانند در جزئیات و پیچیدگیهای جامعۀ اطلاعاتی و مبتنی بر هوش مصنوعی امروز به ما کمک بزرگی بکنند. آنچه میتوان امروز گفت این است که بدون استفاده و مشارکت کامل در شبکههای مجازی و بدون داشتن سواد رسانهای جدید در این زمینه در سطوح بالا، بههیچعنوان نمیتوان نه در زمینۀ محیطزیست و نه در زمینههای دیگر دفاع از حقوق دموکراتیک و بهتر شدن زندگی انسانها و رابطه با طبیعت راه به جایی برد.
* این گفتوگو در شماره ۱۱۵ ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.
انتهای پیام