به گزارش ما آنلاین، شخصی که گاهی اوقات از او با تحقیر و اهانت و گاهی با تحسین یاد میشود و بر اساس اینکه چه کسی از او صحبت میکند، میتوان او را فردی خائن به کشورش یا یک قهرمان معاصر نامید.
ادوارد اسنودن در کتابی که بهتازگی (شهریورماه 1398) تحت عنوان «Permanent Record» منتشر کرده است، ماجرا را از نگاه خودش روایت میکند؛ اینکه چطور یک جوان درونگرای خورۀ تکنولوژی توانست به یکی از چهرههای جنجالی تاریخ امریکا تبدیل شود. این کتاب روایت داستان کودکی و بزرگسالی کسی است که صاحب افکاری شد که در نهایت او را به چنین تصمیم بزرگی سوق داد.
انتشار کتاب حواشی متعددی داشته است، وزارت دادگستری امریکا خواستار توقف انتشار و پخش آن شده و در چین نیز بخشهایی از آن سانسور شده است.
گمان میرود نام Permanent Record (آرشیو دائمی) که برای عنوان کتاب انتخاب شده، بازتابدهندۀ نگرانیهای اسنودن در مورد رویکردی است که دولتها با همکاری شرکتهای اینترنتی و غولهای فناوری در جمعآوری دادهها و سوابق مردم در پیش گرفتهاند. او در بخشی از کتاب این دغدغه را به این صورت شرح میدهد:
«من به ژاپن اعزام شدم و آنجا به طراحی سیستمی کمک کردم که بهنوعی نسخۀ پشتیبان از آرشیو آژانس امنیت ملی محسوب میشد؛ یک شبکۀ مخفی بسیار بزرگ که اطمینان میداد حتی اگر مراکز فرماندهی سازمان امنیت ملی امریکا هم در یک انفجار هستهای به خاکستر تبدیل شوند، هیچ دادهای هرگز از دست نخواهد رفت. در آن زمان متوجه نبودم که طراحی و اجرای سیستمی که یک آرشیو همیشگی از دادههای زندگی تمام افراد را نگهداری کند اشتباهی فاجعهبار است.»
ماهها پیش از آنکه اسنودن دست به افشاگری بزند، مدیر ارشد فناوری سیآیای در کنفرانسی در خصوص فناوری در نیویورک به این مسئله اذعان کرده بود که سیآیای تلاش میکند تمام اطلاعات را گردآوری کند و بهصورت همیشگی نگه دارد.
در هر صورت این کتاب بیشتر از اینکه به جزئیات برنامههای جاسوسی بپردازد، تصویرگر زندگی شخصی، درونیات و سیستم فکری اسنودن است.
در ادامه خلاصهای از بخشهای مهم این کتاب را میخوانید.
تولد در خانوادهای با سوابق دولتی
اسنودن در شهر الیزابت کارولینای شمالی به دنیا آمد. مادرش یک منشی دولتی بود با پیشینۀ خانوادگی بلندبالایی از سوابق دولتی و پدرش تکنسینی فنی که برای گارد ساحلی کار میکرد. زمانی که ادوارد نهساله بود، مادرش یک شغل جدید اداری در NSA (سازمان امنیت ملی امریکا) پیدا کرد و کل اعضای خانواده به فورت مید (Fort Meade)، تأسیسات معروف ارتش امریکا در مریلند، نقلمکان کردند. داشتن شغلهای محرمانۀ دولتی، شبیه شغل مادر اسنودن، برای ساکنان فورت مید امری عادی و معمول بود.
اگرچه اسنودن در کودکی از جاسوسبازیهای خواهر بزرگترش جسیکا از پنجرۀ اتاقخوابش لذت میبرد، بههیچوجه علاقهای نداشت که در آینده به جاسوسی دولتی تبدیل شود. در واقع، کانون توجه و عشق او از همان کودکی تکنولوژی بود، از اولین کمودور ۶۴ ای(یک مدل کامپیوتر خانگی) که پدرش به خانه آورد تا اولین نینتندو (Nintendo). اسنودون عاشق وقت گذراندن با همهجور وسایل الکترونیکی بود و از باز کردن قطعات آنها لذت میبرد. هنگامی که پدرش برای اولین بار کامپیوتری با قابلیت اتصال به اینترنت خرید، دیگر جدا کردن اسنودن از دستگاه امری ناممکن به نظر میرسید. او تقریباً هر دقیقه از زمان بیداریاش را در اینترنت و با مطالعه درباره تکنولوژی، سیاست و بازیهای ماجراجویانه میگذراند.
پرورش در اینترنت دهۀ نود
اینترنت برای ما در عصر حاضر مساوی است با گوگل، فیسبوک، و آمازون.
این شرکتهای عظیم، به همان نحوی که توانستهاند بر وب حکمرانی کنند، راهی نیز یافتهاند تا بر زمان ما سرمایهگذاری کنند. اما در دهۀ نود اینترنت هنوز در دوران طفولیت به سر میبرد و تقریباً فقط متخصصان و خورههای تکنولوژی از آن استفاده میکردند. در واقع اینترنت مکانی بود عاری از قواعد و قوانین امروزی.
اسنودن در اینترنت با افرادی آشنا شد که علایقشان را به اشتراک میگذاشتند و در جواب دادن به سؤالات دیگران بسیار مشتاق بودند. بنابراین خیلی زود شروع کرد به چت کردن با مردمی از سراسر جهان، و در مورد موضوعاتی مثل مشکلات سختافزاری، کدهای تقلب بازیها
(chaet codes) یا مجازات اعدام، با آنها حرف میزد. این ارتباطات گرچه به مهارتهای کامپیوتری او چیزی نیفزود، بر شکلگیری جهانبینی او تأثیر گذاشت.
همتایان آنلاین او هیچگاه تصور نمیکردند که او در واقع یک نوجوان سیزدهسالۀ درونگرای دستوپاچلفتی است. در واقع آنها اصلاً او را نمیشناختند. برخلاف دنیای امروز، که پروفایلهای آنلاین ما کاملاً متصل به هویت واقعی ما هستند، اینترنت دهۀ نود یک زمین بازی «ناشناس ماندن» بود. هرکسی میتوانست با تغییر نام کاربریاش هویتش را به هر صورتی که تمایل داشت نمایش دهد، این قابلیت کاربردی سرگرمکننده در نهایت او را به توانایی بعدیاش سوق داد: هک کردن.
هک زمان و هک سیستم امتیازدهی مدرسه
برای تبدیل شدن به یک هکر نیازی نیست که بدانید چه مسیری را باید طی کنید تا خبره شوید. هک کردن فقط به معنای شناخت درست یک سیستم تا جایی است که بتوانید از نقاط ضعفش به نفع خودتان بهرهبرداری کنید. این سیستم میتواند یک کامپیوتر یا هر سیستم دیگری باشد که از یک سری قواعد تشکیل شده است، مثل سیستم زمانبندی ساعت خواب.
اسنودن اولین هک را زمانی که ششساله بود مرتکب شد، زیرا دلش نمیخواست در ساعتی که والدینش برایش تعیین کرده بودند به رختخواب برود. برای همین، همۀ ساعتهای خانه را به چند ساعت قبل برگرداند و توانست با موفقیت، والدینش را در مورد اینکه هنوز زمان خوابش فرا نرسیده است فریب دهد، البته تا زمانی که از شدت خستگی روی قالیچۀ اتاق پذیرایی به خواب رفت!
معکوس کردن قواعد مستبدانۀ بزرگسالان با استفاده از منطق اجرایی خودشان تبدیل به یکی از سرگرمیهای محبوب اسنودن شد. بعدها، در دبیرستان، از فرمول سیستم نمرهدهی مدرسه باخبر و متوجه شد که تکالیف خانه، فقط پانزده درصد از نمرۀ نهایی را شامل میشود. اسنودن محاسبه کرد که اگر هرگز تکالیفش را انجام ندهد اما تستهای نهایی را بهخوبی بگذراند، باز هم قادر خواهد بود نمرۀ B کلاس را به دست آورد. بنابراین، زمان موردنیاز برای انجام تکالیفش را به کارهای موردعلاقۀ کامپیوتریاش اختصاص داد.
اما برنامۀ او برای شبنشینیهای آنلاین و چرت زدن در مدرسه به دلیل وقوع یک بیماری متوقف ماند. او در سال دوم دبیرستان به بیماری عفونی مونونوکلئوز (mononucleosis) مبتلا شد. عفونت بهقدری او را ضعیف کرده بود که دیگر توان استفاده از کامپیوتر محبوبش را نداشت چه برسد به اینکه بخواهد سر کلاس درس بنشیند. بعد از چهار ماه غیبت، مدرسه اعلام کرد او باید این سال تحصیلی را دوباره بگذراند. فکر طولانی شدن دوران مدرسه او را رنجورتر از قبل و دچار افسردگی کرد. برای خلاصی از این وضعیت دنبال یک هک جدید و روشی برای دور زدن قوانین میگشت و سرانجام یک راهحل مناسب یافت. او برای ثبتنام در کالج درخواست فرستاد.
بدون داشتن دیپلم، اسنودن در کالج محلی «Anne Arundel Community» پذیرفته شد. در محل تحصیل جدیدش میبایست فقط دو روز در هفته سر کلاس حاضر میشد و از باقی زمان برای بازیابی سلامتیاش استفاده میکرد. در نهایت، بعد از چند ماه، توانست از پس امتحان دیپلمی معادل با دیپلم دبیرستان بربیاید. در این کالج، اسنودن توانست با استفاده از مهارتهای کامپیوتریاش توجه همکلاسی بزرگترش، مائه، را جلب کند و این ارتباط در نهایت به یک رابطهی کاری منجر شد و مائه او را برای بیزنس آنلاین نوپایش استخدام کرد. آن دو در زیرزمین خانهی مائه وبسایت طراحی میکردند و به فکر سرمایهگذاری بیشتر روی موج جدید فناوری و اقتصاد اینترنتی بودند.
برانگیخته شدن حس خدمت به کشور پس از حادثۀ یازده سپتامبر
بسیاری از افراد، بهویژه شهروندان امریکایی، صبح روز یازده سپتامبر را به خاطر دارند. اسنودن در آن ساعت از روز در خانۀ دوست و همکارش مائه بود که از طریق تماس تلفنی شوهر مائه که کارمند سازمان امنیت ملی بود، در جریان ماجرا قرار گرفت و به سمت خانه راند تا کنار خانوادهاش باشد. در طول مسیر از کنار مقر اصلی سازمان امنیت ملی در فورت مید عبور میکرد و شاهد تخلیۀ دیوانهوار ساختمانها بود.
مشاهدۀ هموطنان وحشتزدهاش تأثیری عمیق روی او گذاشت و حس میهنپرستی را در او بیدار کرد و در نهایت او را به پیوستن به ارتش سوق داد. اما چند ماه پس از آموزش اولیهاش در Fort Benning در جنوب امریکا نگذشته بود که مچ پایش شکست و شغل ارتشی او در همان ابتدای کار متوقف ماند. در دوران استراحت روی مبل خانهی مادرش به این فکر افتاد که به شکل دیگری و از طریق بهترین مهارتی که داشت، یعنی توانایی فهم سیستمهای کامپیوتری، به کشورش خدمت کند.
او برای گرفتن یک موقعیت شغلی تکنولوژیمحور در سیآیای یا سازمان امنیت ملی اقدام به درخواست تأییدیۀ صلاحیتی کرد که برای کار در چنین سازمانهایی پیشنیاز محسوب میشد. پروسۀ اخذ چنین مجوزی به دلیل بررسی گستردهای که دولت در سوابق فرد انجام میداد بسیار طولانی و ممکن بود چندین ماه به طول بینجامد.
در طی مدت انتظار برای گرفتن تأییدیه از دولت، اتفاقی شیرین در زندگی اسنودن بیستودوساله افتاد و او با عشق زندگیاش لیندسی میلز
(Lindsay Mills) که یک دانشجوی عکاسی بود آشنا شد.
در نهایت تأییدیۀ لازم به دست اسنودن رسید و بعد از عبور از مراحل دروغسنجی، بهعنوان نگهبان شیفت شب در تأسیسات نوساز سازمان امنیت ملی، به مدت چند ماه، در مریلند مشغول به کار شد. اما چنین شغل کسلکنندهای قدمی بسیار کوچک در مسیر شیبدار زندگی شغلی او محسوب میشد. در آن دوران امکان پیشرفت سریع برای افراد مستعد امکانپذیر بود، فرصتی که تا قبل از حادثۀ یازده سپتامبر بههیچوجه برای افراد تازهکار قابلتصور نبود.
«جنگ علیه ترور» رویکردی بود که بعد از حملات یازده سپتامبر، در دولت امریکا شکل گرفت و باعث شد بهشدت اقدامات امنیتیاش را توسعه دهد. آژانسهای امنیتی نیز بهصورت مستمر در جستوجوی نیروهایی تازهنفس جهت استخدام بودند، بهویژه در بخشِ در حال رشد امنیت سایبری. و در صورتی که فردی را امیدوارکننده مییافتند، حاضر بودند از یک سری از پیشنیازهای تصاحب چنین سمتهایی چشمپوشی کنند، مثل ضرورت داشتن مدرک دانشگاهی؛ چیزی که اسنودن فاقد آن بود. اما وی به دلیل مهارتهای حیرتآوری که در کامپیوتر داشت توانست خیلی سریع به موقعیتهای کلیدی در بزرگترین سرویسهای اطلاعاتی برسد.
حرکت روی پلکان ترقی
پس از تجربۀ شغل نگهبان امنیتی، اسنودن تصمیم گرفت از استعدادهایش بهتر استفاده کند. او شروع کرد به شرکت در نمایشگاههای مشاغل دولتی که در آن کمپانیهایی مثل Dell، Intel و Lockheed Martin پیمانکار پروژههای دولتی بودند و برای انجام آنها از افراد بااستعدادی مثل اسنودن بهره میبردند.
اسنودن از طریق کمپانیای بهنام COMSO، اولین شغل قراردادیاش را با سمت مدیر سیستمها در سیآیای به دست آورد. محل کارش در ویرجینیا بود و بعد از مدتی کار در یک زیرزمین بینور، اسنودن که عطش دیدن باقی دنیا را داشت، تصمیم گرفت بهصورت یک کارمند رسمی استخدام شود تا بتواند از این طریق در خارج از کشور کار و زندگی کند.
به همین منظور، در یک برنامۀ ششماهۀ سیآیای، برای تصدی شغل افسر فنی امنیت اطلاعات (TISO) ثبتنام کرد. TISOها مسئول رسیدگی و مدیریت تکنولوژی پشت هر عملیات اطلاعاتی بودند، از برپایی شبکههای کامپیوتری تا تعمیر دستگاهها و اپلاینسها. این افراد قادر بودند در سفارتخانههای امریکا در کشورهای مختلف استخدام شوند.
در طی مدت آموزش، برای کار در یکی از سفارتخانههای مستقر در خاورمیانه درخواست مأموریت فرستاد تا بعد از اتمام دورۀ آموزشیاش به آنجا منتقل شود. او قصد داشت در یک محیط جدید و چالشبرانگیز تجربه کسب کند. اما در نهایت مرتکب اشتباهی شد که او را از رسیدن به چنین تجربهای محروم کرد؛ او اقتدر سیآیای را به چالش کشید.
اسنودن و همدورهایهایش مجبور بودند دورۀ کسلکنندهای را در مرکز آموزش سیآیای واقع در یک متل فرسوده سپری کنند. اسنودن تصمیم گرفت شخصاً و بهصورت مستقل این موضوع را پیگیری کند، بنابراین شروع کرد به نوشتن ایمیلهایی عریضوطویل در خصوص رسیدگی به وضعیتی که دچارش بودند. با کمال شگفتی، این کار مفید بود و کمی بعد از آن، کلاس به یک مرکز آموزشی جدید انتقال یافت. اما در آخرین روز آموزش، اسنودن به دفتر مدیر فراخوانده شد. مدیر خدمات میدانی به او اطلاع داد ارتباط مستقیم او با مافوقش خلاف قوانین بوده و او از زنجیرهای از دستورات و قوانین سرپیچی کرده است.
بهعنوان تنبیه، سیآیای او را بهجای اعزام به کشوری که درخواست کرده بود، به شهر ژنو سوئیس فرستاد تا بهعنوان افسر فنی امنیت اطلاعات برای سازمان امنیت ملی کار کند. شهر شیک و مد روز سوئیسی بسیار دور از چیزی بود که اسنودن در طلب تجربۀ آن بود. اما در نهایت این تجربه سنگ بنای بسیار خوبی برای او شد، چراکه در آن زمان که او و لیندسی به ژنو نقلمکان کردند، اسنودن خودش را بهعنوان یک متخصص تکنولوژی درست وسط روند گذر از روشهای قدیمی سیستمهای جاسوسی به سیستمهای پیچیدهتر دادهمحور یافت. کاری که اسنودن و همدورهایهایش انجام دادند چیزی بیش از بازمهندسی جاسوسی بود؛ آنها سازمان سیا را وارد آینده کردند.
از سوءظن تا عذاب وجدان
در سال 2009، اسنودن بهعنوان مدیر سیستمها در مرکز فنی پاسیفیک، یکی از مراکز متعلق به سازمان امنیت ملی، کار میکرد. به علت غیبت لحظۀ آخری همکارش، از وی خواسته شد بهجای او در کنفرانسی در هنگکنگ حضور یابد و گزارشی در مورد سیستم نظارتی دولت چین بر ارتباطات خصوصی شهروندانش ارائه دهد. در عرض چند ساعت مجبور به مطالعۀ متنی شد که درباره تکنولوژی نظارتی دولت چین بر فعالیتهای آنلاین، ایمیلها و تماسهای تلفنی شهروندانش بود.
درست در همین زمان بود که فکری به ذهنش خطور کرد؛ اگر دولت چین از چنین سیستمی برای نظارت بر شهروندانش بهره میبرد، چقدر احتمال دارد که دولت امریکا نیز از چیزی شبیه این استفاده کند؟
مواردی از افشاگری تخلفات دولتی را نیز به یاد آورد. چند سال قبل نیز از برنامهای تحت عنوان «برنامۀ نظارتی رئیسجمهوری» یا PSP (President’s Surveillance Program) پرده برداشته شده بود، برنامهای که به آژانسهای اطلاعاتی اجازۀ شنود تماسهای تلفنی را بدون نیاز به گرفتن مجوز میداد. آژانسها نیز در مقام پاسخگویی، گزارشی حاوی شرح وضعیت این برنامه در دسترس عموم قرار داده بودند. کنجکاوی در مورد این مسئله، اسنودن را واداشت به دنبال نسخۀ طبقهبندیشدۀ این گزارش در سازمان امنیت ملی بگردد. اما نتوانست اثری از آن بیابد. چند ماه بعد، گزارش موردنظر بهطور اتفاقی روی میز کارش قرار داشت.
با خواندن این گزارش بود که ماجرا برایش جدیتر شد، غیر از عنوان گزارش تقریباً هیچ بخشی از آن شبیه به نسخۀ انتشاریافته برای عموم نبود. این برنامۀ مفصل STELLARWIND نام داشت، و هدفش جمعآوری فلهای اطلاعات اشخاص بود، از ارتباطات تلفنی و فعالیتهای آنلاینشان تا اطلاعاتی بسیار شخصی مثل تاریخچۀ مرورگر وب. با مساعدت شرکتهای خصوصی مخابراتی، مثل AT&T آنها توانسته بودند متادیتای ارتباطات مردم، شامل «چه زمانی، کجا و با چه کسی» را گردآوری کنند. چنین متادیتایی نهتنها مشخص میکرد که یک شخص خاص در هر لحظه از زمان کجا و با چه کسی بوده است، بلکه مشخص میکرد که مقصد بعدیاش کجا خواهد بود.
بهصورت خلاصه، STELLARWIND یک برنامۀ عظیم نظارتی بود که دولت امریکا را قادر میساخت هرجور که تمایل دارد به جاسوسی از شهروندانش بپردازد.
در ابتدا اسنودن سعی کرد این مسئله را برای خود توجیه کند، سپس سعی کرد ابداً به آن فکر نکند. اما بهمحض بازگشت به امریکا و شروع دوبارۀ کار برای سیآیای در سال 2011، دیگر قادر نبود تظاهر به ندانستن موضوعی کند که میدانست. افسردگی او بهتدریج زیاد شد. در کنار همۀ این موارد حملات صرع او شروع شد. به دلیل فشار حاصل از بیماری و رازی که قادر نبود با کسی در میان بگذارد، تصمیم گرفت برای مدتی طولانی از کاری که دوستش داشت کنارهگیری کند.
افشای سیستماتیک
بعد از چند ماه استراحت، اسنودن به هاوایی رفت تا در سمت جدیدی در سازمان امنیت ملی مشغول به کار شود. او بسیار امیدوار بود که زندگی جدیدش در این جزیره به همراه لیندسی سلامت فیزیکی و جسمانی را به او بازگرداند.
شغل جدیدش، چه از نظر مالی و چه از لحاظ حرفهای، برگشت به عقب محسوب میشد، اما این نکته برای اسنودن اهمیت نداشت، زیرا این کار به او زمان کافی برای مطالعۀ اسنادی را که لازم داشت میداد. او میتوانست از همۀ فیدهای خبری داخلی و گزارشهایی که از دپارتمانی مشخص بیرون میآمد بهره ببرد. تصمیم گرفته بود در مورد هرچیزی که به سیستم جاسوسی سازمان امنیت ملی مربوط میشد، بیاموزد. برای بهینه کردن کاوشهایش، برنامهای ساخت به نام Heartbeat، که تمام گزارشات جدید و مهم را در یک فید خبری واحد گردآوری میکرد. یکی از کارهایش در هاوایی مدیریت تقویم دیجیتال سازمان امنیت بود. در روز موسوم به «روز قانون اساسی» در سال 2012 به خودش اجازه این شوخی را داد که روی میز هریک از همکارانش یک کپی از قانون اساسی ایالات متحده را قرار دهد. دیدن کاغذ پرینتشده برای همکارانش بسیار عجیب بود، چراکه اکثر مستنداتی که با آنها سروکار داشتند فوقمحرمانه بودند و پرینت یعنی ریسک نشت اطلاعات.
زمانی که خودش شروع به بازخوانی متن قانون اساسی کرد، بسیار متعجب شد از اینکه میدید در متن این قانون و بهطور مشخص در اصلاحیۀ چهارم آن حقوحقوق شهروندان در برخورداری از حریم خصوصی بهدقت تشریح شده است. و در عصر دیجیتال، چه چیزی خصوصیتر از تاریخچۀ مرورهای اینترنتی یک شخص؟ موردی که آژانسهای امنیتی بهراحتی نقضش کرده بودند.
او در نهایت به این نتیجه رسید که دولت و سازمانهایش دیگر به اصولی که منجر به خلق خودشان شده است، یعنی اطمینان از آزادی و امنیت شهروندان، پایبند نیستند و در حقیقت، این خود آژانسهای اطلاعاتی هستند که بیپروا در حال نقض آزادی افرادند؛ روشهایی که بهندرت آنها را امنتر نگه میدارد.
بنابراین تصمیم گرفت مردم را از این موضوع آگاه کند. اما برای انجام درست و اصولی این کار ناچار بود با روشی سیستماتیک جلو برود. در ابتدا تصمیم گرفت هرقدر که میتواند مطالب مرتبط را بدون ایجاد هیچگونه خللی در سایر امور آژانس گردآوری کند. سپس میبایست اسناد را با روزنامهنگاران منتخب به اشتراک میگذاشت؛ افرادی که میتوانستند این اطلاعات را بهصورت منسجم و درست در اختیار عموم مردم قرار دهند. بعد از یک جستوجوی طولانی جهت یافتن روزنامهنگارانی که بتوانند با او همکاری کنند، اسنودن دو روزنامهنگاری را انتخاب کرد که بهخاطر گزارشاتی که در مورد تخلفات دولت منتشر کرده بودند، در همان زمان نیز هدف آتش غضب مقامات بودند؛ خانم «لارا پویتراس» (Laura Poitras)، مستندسازی که چندین فیلم در مورد سیاست خارجی ایالات متحده بعد از حادثۀ یازده سپتامبر ساخته بود و آقای «گلن گرینوالد» (Glenn Greenwald)، یک وکیل آزادیهای مدنی، کسی که از سال 2009 در مورد برنامۀ PSP گزارش تهیه کرده بود. اسنودن با هر دو آنها از طریق ایمیلهای رمزنگاریشده و از طریق کامپیوتر خانهاش تماس گرفت.
ربودن اسناد فوقمحرمانه
اسنودن با استفاده از برنامۀ Heartbeat که خودش ساخته و قادر بود بهراحتی به اسناد دسترسی داشته باشد، اسناد فوقمحرمانه را از یکی از سازمانهای بسیار ایمن دنیا ربود. اما بخش سخت ماجرا جستوجوی آن دسته از فایلهایی بود که حاوی اطلاعاتی بهدردبخور برای آن دو خبرنگار بودند. اسنودن میدانست هر حرکتی در کامپیوترهای کاری سازمان امنیت توسط آژانس تحت نظارت است، بنابراین بهسادگی نمیتوانست در میان اسناد محرمانه به جستوجو بپردازد. حیلهای که به کار برد این بود: تحت پوشش «تست سازگاری» شروع کرد به انتقال فایلها به کامپیوترهای بلااستفاده و منسوخ اطراف دفتر. در این کامپیوترهای قدیمی میتوانست بهصورت ایمن به جستوجو و سازماندهی اسناد بپردازد.
سپس آنها را رمزنگاری و روی کارتهای حافظۀ اسدی کپی کرد، پروسهای که هشت ساعت به طول انجامید. برای خروج کارتها از سازمان، آنها را داخل قطعات مکعب روبیکی مخفی کرد که چند وقتی بود همراه خود همهجا میبرد.
بعد از بازگشت به خانه، اسنودن فایلها را روی هارد شخصی خودش کپی کرد، سپس ساعتها رانندگی کرد و در مناطق مختلف اسناد را از درون ماشینش و از طریق هک وایفای افراد غریبه برای خبرنگارها ارسال کرد. او از این موضوع آگاه بود که بهمحض افشا شدن اسناد ، سازمان امنیت ملی قادر به شناساییاش خواهد بود، زیرا او یکی از معدود افرادی بود که مجوز دسترسی به فایلها را داشت. در ابتدا در نظر داشت با دستکاری اسناد، منشأ آنها را پنهان سازد، اما چنین کاری اعتبار اسناد را در معرض خطر قرار میداد. با در نظر گرفتن اینکه صلاح مردم مهمتر از امنیت شخصیاش است، تصمیم گرفت اسناد اصلی را ارسال کند.
در حرکت آخر، از سازمان امنیت ملی خواست که او را به مرکز عملیات مخاطرات ملی (National Threat Operation Center) در هاوایی منتقل کند. او قصد داشت در مورد برنامهای تحت عنوان XKEYSCORE بیشتر بداند. این برنامه موتور جستوجویی بود که به مقامات سازمان اجازۀ دسترسی به دادههای جمعآوریشده از طریق STELLARWIND را میداد. برای آخرین بار به فورت مید رفت تا توسط همکاران تحلیلگرش نحوۀ کار با این سیستم را جهت تصدی شغل جدیدش آموزش ببیند.
XKEYSCORE از آن چیزی که اسنودن تصورش را کرده بود بسیار قویتر بود. کافی بود مأموران آژانس اسم یا یک آدرس آی پی را در آن جستوجو کنند تا به تمام سوابق شخص دسترسی داشته باشند.
بعد از مدتی متوجه شد تعدادی از همکارانش بهصورت مخفیانه از این دیتابیس برای خواندن ایمیلهای نزدیکانشان یا شنیدن گفتوگوهای تلفنی آنها استفاده میکنند. اما چیزی که اسنودن را شگفتزده کرد این موضوع نبود که تعدادی از کارمندان دولتی حسود این امکان را داشتند که از پشت میز کارشان به جاسوسی همسرانشان بپردازند، بلکه این موضوع بود که آنها این قدرت را داشتند تا در مورد هرکسی که دلشان میخواست، جاسوسی کنند.
فرار از کشور
پس از بازگشت به هاوایی، حسی از پایانی وهمانگیز گریبانش را گرفته بود. میدانست در نهایت دولت او را دستگیر خواهد کرد، بنابراین شروع کرد به چیدن مقدمات خروجش از امریکا. دردناکترین بخش ماجرا این بود که قادر نبود در این مورد به لیندسی چیزی بگوید، زیرا ابداً دلش نمیخواست او را به دردسر بیندازد. بعد از تدارکات دو هفتهای، سرانجام زمانی که لیندسی با دوستانش به مسافرت رفته بود، برای همیشه از امریکا خارج شد.
برنامهاش این بود که لارا پویتراس و گلن گرینوالد را در هنگکنگ ملاقات کند. آنجا بود که به آنها کمک کرد مقالات و فیلمها را جوری کنار هم بچینند که بهدرستی ماجرای خیانت دولت به شهروندان را برای مردم فاش کنند.
در ششم ژوئن 2013، اولین بخش از گزارش آقای گرینوالد در مورد برنامۀ سازمان امنیت ملی امریکا در روزنامۀ گاردین چاپ شد. چند روز بعد نیز اسنودن هویت خود را برای عموم آشکار کرد. یکی از دوستان وکیل آقای گرینوالد پیشنهاد داد او را به خانهای امن در هنگکنگ ببرد.
با وجود اینکه دولت امریکا قانونی برای حفاظت از افشاگران دولتی دارد، اسنودن میدانست که دیگر نمیتواند به وطنش بازگردد، زیرا اسنادی که فاش کرده بود در دستۀ فوقمحرمانه قرار داشتند و این جرم بهتنهایی برای محاکمۀ او کافی بود.
در هفدهم ژوئن 2013، امریکا او را به جاسوسی متهم کرد و تحت پیگرد قضایی قرار داد. اسنودن ناچار شد به دنبال کشور جدیدی برای زندگی بگردد. با کمک تیمی از وکلا، برای پناهندگی به تعدادی از کشورها درخواست فرستاد، اما همۀ آنها رد شدند، زیرا هیچ کشوری نمیخواست روی روابطش با امریکا قمار کند. در نهایت، ویرایشگر ویکیلیکس، خانم «سارا هریسون» (Sarah Harrison) ترتیب پناهندگی او را در اکوادور داد، کشوری که قبلاً به مؤسس ویکیلیکس، «جولیان اسانژ»
(Julian Assange) پناهندگی داده بود. برای جلوگیری از هرگونه احتمال دستگیری، اسنودن ناچار بود از طریق مسکو، کاراکاس و هاوانا به اکوادور پرواز کند. اما در زمان توقف در بخش ترانزیت مسکو مأموران دستگیرش کردند، زیرا وزارت خارجۀ امریکا گذرنامۀ او را باطل کرده و این به معنای این بود که او در فرودگاه مسکو گیر افتاده است. بعد از گذراندن چهل شب در فرودگاه مسکو، در حلقهای از خبرنگارها، دولت روسیه به او پناهندگی موقت داد.
زندگی در مسکو
اسنودن هنوز نیز در مسکو به سر میبرد. لیندسی هم بعد از مدتی به او پیوست و اکنون همسرش است. او در این کتاب درباره زندگیاش در مسکو جزئیات چندانی ننوشته است.
وی در مصاحبهای با گاردین در مسکو که به مناسبت انتشار کتابش انجام شد، در مورد وضعیتش در مسکو گفته است زندگیاش کموبیش به روال عادی برگشته و در مقایسه با سال 2013 که پا به روسیه گذاشت، هراس کمتری دارد و بدون تغییر چهره، آزادانه و بدون ترس در خیابانهای شهر تردد میکند و با دوستانش وقت میگذراند.
اسنودن در طی این سالها به فعالیتهایش در جهت آگاهسازی مردم ادامه و چندین اپلیکیشن در مورد حریم خصوصی توسعه داده است. او معتقد است که برای مقابله با تغییرات پرشتاب فناوری که راه را برای نقض گستردۀ حریم خصوصی باز میگذارد، تحولات قانونی و افزایش استفاده از رمزگذاری برای محافظت از ایمیلها، چتها و سایر ارتباطات کافی نیست. او معتقد است در این زمینه یک جنبش اعتراضی جهانی، مانند آنچه درباره تغییرات اقلیمی و آبوهوایی شکل گرفته، لازم است و امیدوار است کتابش به مردم کمک کند خودشان در مورد آیندهشان تصمیم بگیرند.
اسنودن همچنان امیدوار است بتواند روزی به کشورش بازگردد.
این گزارش در شماره 116 ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.
انتهای پیام