به گزارش ما آنلاین، به نقل از روزنامه اعتماد، هادی خانیکی استاد پیشکوست ارتباطات، در یادداشتی که امروز با تیتری از شعار هفته روابطعمومی 1401 آن را منتشر کرده و از اتفاقات این روزهای خود گفته، آورده است:
«چو غنچه گرچه فروبستگی است كار جهان/ تو همچو باد بهاری، گره گشا میباش…حافظ»
1) سومین دوره شیمیدرمانی را در بیمارستان آغاز كردم. به دعوت ماهنامه مدیریت ارتباطات و انجمنهای روابطعمومی از همین زیرزمین بخش شیمی درمانی، سخنی كوتاه و تصویری برای آغاز هفته روابطعمومی داشتم كه با حسن سلیقه، مطلع غزل گرهگشایانه حافظ را در برابر همه فروبستگیها برگزیدهاند. اگر بار پیشین روز معلم را با شیمیدرمانی پشت سر نهادم، این بار باید روز جهانی ارتباطات در بیمارستان باشم تا در كسوت «معلمی ارتباطات» ناگزیر باشم به طور مضاعف درباره مهمانی ناخوانده و ناگهانی گفتوگو كنم. گفتوگوهای سرطانی هم گفتوگو با خویش است و هم «گفتوگو با دیگری». شاید به سمت ارتباطات و دنیاها و ابزارهایش ممكنتر و عمومیتر نیز باشد.
2) هرچه بیشتر آمدهام به رغم درمان رضایتبخش و همت پزشكان، سیمایم سرطانیتر شده است، اگرچه صدایم همچنان غیرسرطانی است. از نشانگان برجسته درمان شیمیایی كه ریزش مو است برخوردار شدهام و از تكیدگی چهره و كاهش آشكار وزن. تهوع هم كه میتواند اختصاص به بیماری و بمبارانهای شیمیاییاش نداشته باشد؛ وجوه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زندگی هر شهروندی در هر روز، سرشار از صحنههای تهوعآور است. از منظر تجربه یك بیمار سرطانی بگویم: سرطان سفیر مرگ نیست، سفیر درد است و به همان میزان نیز سفیر تابآوری و نهایتاً سفیر زندگی. اگر «سیما» را سرطانی كند، باكی نیست، «صدا» را به گفتوگو و امید نزدیك میكند و آموختهایم كه «تنها صداست كه میماند».
3) به همت دوستان عزیز در خبرآنلاین، شب پنجشنبه گذشته اتاقی در كلابهاوس اختصاص به همین موضوع گفتوگو، امید و زندگی یافت. بزرگانی از جهان گسترده اندیشه و دانش و سیاست به آثار درهمآمیختگی این سه ساحت حیات بهویژه رویارویی با بیماریهای سخت پرداختند.
گرچه لطف آنان شامل حال این كمترین نیز بود، اما به واقع اهمیت این سه مؤلفه بههم پیوسته را در این مدت ابتلای به سرطان به وضوح دیدهام. من كاری شایسته گستردگی و اثربخشی «گفتوگو» در جامعه ایرانی نداشتم، اما به راستی نقش آن را در افقگشایی از فروبستگیها تجربه كردهام كه آفرینش همین گفتوگوهای سرطانی است. در گفتوگوی «بیمار و پزشك» كه میشل فوكو از دشواریها و حتی امتناع آن سخن میگفت در این تجربه با نمونههای ممكن و موفقی روبه رو بود. گفتوگوی بیمار و خویشاوندان كه معمولاً در ابتلای به سرطان با نوعی رازداری و رازآلودگی همراه است در تجربه من به گونهای جدید از همدلی و همزبانی و همراهی تبدیل شد و از این دو مهمتر «گفتوگوی فرد و جامعه» زمینههای قابل مشاهدهای از تبدیل امر شخصی به امری اجتماعی را فراهم كرد و نشان داد كه میتوان در جامعهای متكثر و متنوع با به رسمیت شناختن همه تفاوتها، فصل مشتركی برای بازسازی همبستگیهای اجتماعی (اگرچه در سطوحی خرد و محدود) پیدا كرد.
4) چهارشنبه گذشته در «یازدهمین همایش سلامت روان و رسانه» که به «کرونا، شبهعلم و سلامت» اختصاص داشت، درباره «شبهعلم، انگ و فهم معنای بیماری» از تجربه زیستهام در سرطان سخن گفتم. سخن من گرچه ابتدایی و تجربی بود، اما میخواستم به این مهم بپردازم که بیماری همیشه سلامت را مختل نمیکند و مفهوم سلامت همواره بر مبنای فقدان بیماری تعریف نمیشود. انسان صرفاً موجودی بیولوژیک نیست، خصوصیتها و رفتارهایی در ورای آن دارد که روان، اجتماعی بودن و باورمندی از جمله آنها است. معناسازی بیماری از جمله در سرطان، بستگی به معنایی دارد که بیمار به تناسب جهان یا جهانهایی که در آنها زیسته یا به آنها امیدوار است، برای خود و دیگران خلق میکند، در خلق این معنا، گریز و پرهیز از «شبه علم» که مبتنی بر شواهد نامعتبر و حتی اطلاعات آشفته و اعتباریات ذهنی است، ضرورت دارد، چنانکه وانهادن «انگ اجتماعی» و استعارههای شکل گرفته در اذهان عمومی مهم است. من به واقع و به وضوح دریافتم که در سرطان باید کار درمان را با اعتماد، به پزشک حاذق و مسئول سپرد و عملاً بیماری ورزید و بیشتر گوشی برای شنیدن داشت. از «انگ اجتماعی سرطان» و برابری آن با نابودکنندگی محتوم تندرستی نیز باید دور شد و البته در این باره باید بیشتر خواند و آموخت. کتاب « داغ ننگ» اورینگ گافمن در این باره خواندنی است.
انتهای پیام