اپیزود اول؛ فضای داخلی
همین هشدار اولیه کافی بود برای ترک بسیاری از خصلتهای ذاتی دانشجویی منجمله «سر به هوا بودن» که در قالبهایی چون خواندن کتاب و مجله حین پیادهروی یا دویدن دنبال تاکسی و اتوبوس و هر حرکتی که منجر به بر باد رفتن هوش و حواس به محیط بود، بروز مییافت.
به گزارش ما آنلاین، از آن پس شش دانگ حواسم معطوف به محیط بود که مبادا یکی از سیاسیون حتی شده در قالب یک رهگذر ساده خیابان، مرا در «شأنی» خارج از «شأن یک خبرنگار سیاسی» ببیند!
چند ماهی غرق در حفظ «شأن» بوده و هر روز سایه سنگینش را بیشتر حس میکردم که دست بر قضا همان مدیر مطبوعاتی و البته از عناصر ذکور، هنگام بحث با چند همکار سرزده وارد شد و تشر زد که «چرا اینجا بساط لهو و لعب پهن کردهاید؟!» نیشهای پس رفتهمان خشک شد! ادامه سخنانش نشان داد که این تذکر لسانی، به دلیل لبخند حین بحث ما نبوده – که او خود در برخی مکالماتش با همکاران خانم و آقا مرزها در این وادی در نوردیده بود- بلکه مانتو و کفش سفید من و بلوز آستین کوتاه و صندل بدون جوراب یکی از آقایان، مصداق بساط لهو و لعب از نگاه وی بوده است!
بماند که آن تشر با تذکر مدیر مافوق مذکر دیگری مواجه شد که «این چه طرز برخورد با چند جوان در یک محیط فرهنگی است» و بماند که چه چیزها مصداق «لهو و لعب» نبود و تنها رنگ پوشش میتوانست مصداقی برای آن باشد، برای شنیدن چنین الفاظ سنگینی. اما هرچه بود نتیجهاش محدود شدن بیشتر کوه یخ وجودی یک خبرنگار سیاسی از جنس مؤنث در دامنه گدازههای آتشفشانی نگاههای مردانه در محیط مطبوعاتی بود تا آنجا که وقتی چند سال بعد در محیطی مشابه، از یک همکار مطبوعاتی مذکر دیگر با طعم کنایه شنیدم که «فلانی آنقدر خودش را میگیرد که گویی از آسمان افتاده»، با آن چنان توپ و تشری خدمتش برسم که هم «شأن» مرا بداند و هم محدوده «دامنه گدازههای خودش را!
گرچه سخت و سنگین، اما جای افسوس ندارد که این محدود شدنها، اگر وجههای عبوس از یک خبرنگار زن در یادها مینشاند اما چون محافظی است در برابر سیل حرف و حدیثهایی که کم هم نیست در این وادی مطبوعاتی ایران!
اپیزود دوم؛ فضای خارجی
هرگز فراموش نمیکنم ترسی را که پس از شنیدن قفل شدن در اتاق یکی از آقایان که برای مصاحبه با وی به دفترش رفته بودم، چگونه در تمام وجودم دوید. آنچنان شوکه نگاهش کردم که بنده خدا توضیح داد این کار از مقررات محیطهای … است تا کسی نتواند یکباره به دفتر مقامات رده بالا وارد شود. ترسی که بار دیگر با مشاهده تختی کنج اتاق کار مسؤول دیگری در خاطرم جان گرفت و گویا آن هم بخشی از اسباب راحتی بود برای خواب قیلوله! شاید هیچ یک از اینها برای یک خبرنگار مذکر ترسناک نباشد، اما در هر دو بار دل من قرص بود به حضور عکاسی که همراهم بود و البته ذکرهایی که بلد بودم زیر لب بخوانم! عکاسی که یک بار به تیر خشم نگاهم گرفتار آمد؛ چرا که میخواست برای عکاسی از یک برنامه خبری دیگر مرا در دفتر تشکلی که یک خانه قدیمی در انتهای یک محله کوچه باغی قدیمیتر بود و هیچ تابلو و نام و نشانی نداشت، تنها بگذارد. خدا رحم کرد که متوجه نگاهم شد وگرنه همان ترس امانم را بریده و تمرکزم را از مصاحبه میربود.
فراموش نمیکنم روزی را که با دیدن یک بولتن محرمانه در دستان یکی از آقایان از سر کنجکاوی پرسیدم که «در اینها چه برای شما مینویسند؟» و او گفت: «اگر جایی بیرون از محیط کار ببینمت نشانت خواهم داد!». این هم میتواند یک جمله خیلی ساده باشد اما برای من تلنگر ترسآلودی بود تا دیگر حتی مخاطب سلام و علیک چنین کسی هم قرار نگیرم و دورش را به کل خط بکشم.
همه اینها در این پس زمینه است که برای رفع هرگونه جلب توجهی در محیطهای خبری رسمی، من و همکاران همجنسم، همواره باید مراقب حفظ کامل حجاب، رنگ پوشش، سایز مانتو و…. باشیم و حتی گاه انگشتر خود را چنان در دستانمان بچرخانیم که به جای نگین، رینگی ساده دیده شود. آنچه گفته شد نه از باب سیاهنمایی بود و نه بستن در باغ سبزی که انتظار علاقهمندان، دانشجویان و فارغالتحصیلان ارتباطات را میکشد و نه البته سوزنی در انبار کاه. بلکه لحظاتی رعبانگیز بود که در کنار خاطرات خوش روزنامهنگاری جای خود را در پستوی ذهن حفظ کرده است.
اپیزود سوم؛ باز هم فضای داخلی
در جلسهای حرف از سردبیر گمنام سایتی شد که به واسطه آشنایی دورادوری که با او داشتم از وی به عنوان «یک بچه کم سن و سال» یاد کردم و در پاسخ به همکاری که معتقد بود «او چندان هم بچه نیست»، گفتم که «چرا، او هم سن و سال من است». سپس پاسخ شنیدم «شما خودتان را بچه میدانید؟»
کنایه او به این بود که خانمها معمولاً در بیان سن واقعی خود دچار اغماض میشوند. اما حرفش مرا به خود آورد و یادم آمد که من با کسی هم سن و سال هستم که نصف۱۳-۱۲سال سابقه مطبوعاتی مرا هم ندارد، اما اکنون سردبیر یک سایت – ولو کم مخاطب – است! اگر نهی از ذکر نام او و رسانهاش نبود، سادهتر میتوانستم اثبات کنم که جایگاه امروز وی نه از مهارت حرفهای و دانش فراخش که از جنسیت «مذکر» اوست! دستکم جستوجوی ساده نام هر دوی ما در گوگل، میتواند این را به هر ناآشنایی به فضای مطبوعات ثابت کند، چه رسد به آشنایان.
اصلاً جای تعجب نیست که جامعه مطبوعاتی ما متأثر از جامعه «مردسالارانه»ای باشد که حداکثر نفوذ زنان در حاکمیتش، تکیه بر یک کرسی وزارت و دو سه کرسی معاون و مشاور رئیسجمهور باشد. نگاهی سطحی به فضای داخلی مطبوعات نشان میدهد که نادرند زنانی که توانسته باشند در حلقه سردبیری روزنامه جایگاهی بیابند. حداکثر پست دبیری هم از آن زنان، در سرویسهای اجتماعی روزنامهها و سایتهاست. (رسانههای تخصصی زنان و خبرگزاریها که این روزها عموماً ۷۰درصد پرسنلشان زنان هستند، از این قاعده مستثنی هستند).
به راستی فارغ از هر نگاه فمینیستی، سهم زنان از مدیریت رسانهای کشور همین باید باشد؟ آن هم در شرایطی که بیش از ۶۰ -۷۰ درصد دانشجویان این رشته از زنان هستند و حضوری به همین پررنگی در تحریریه رسانههای مختلف دارند؟ آیا براساس نگاه مردانه حاکم، زنان روزنامهنگار مستعد حضور در مصادر مدیریتی و تصمیمگیر نیستند یا فضایی به آنها داده نمیشود و اعتمادی به آنها نیست؟