به گزارش ما آنلاین، زمانی که در قالب یک دلال ملک که بهلحاظ سیاسی پیشروست گریم شدم و در یک روستا پیشنهاد ساخت یک مسجد را دادم، اما در پاسخ تقریباً همۀ اهالی« قبول کردند نژادپرست هستم و علیه مسلمانان»، میخواستم میزان پذیرش اسلامهراسی در جامعه را نمایش دهم.
زشتی طنز من برای این است که کمک کند نشان دهم تا چه اندازه درباره آیندۀ دموکراسیهای متکثرمان نگران هستم. عوامفریبی در حال برانگیختن بدترین غریزههای پنهان ماست. نظریههای توطئه که روزگاری در حاشیه قرار داشتند، اکنون به جریان اصلی تبدیل شدهاند. بخشی از این تحول با دخالت شخص رئیسجمهور امریکا، دونالد ترامپ، تقویت شده است. او بهصورت مستمر چنین نظریههایی را منتشر میکند و برآورد میشود دستکم ۱۷۰۰ پیام او در شبکۀ اجتماعی توییتر برای شصتوهفت میلیون دنبالکنندهاش، همین نظریههای توطئۀ غلط را ترویج میکردند. به نظر میرسد که «عصر منطق»، عصری که برای اثبات گزارهها نیاز به شواهد عینی بود، در حال پایان است. دانش غیرمشروع شمرده میشود و اجماع دانشمندان مورد تردید قرار میگیرد. دموکراسی که بر مبنای حقیقت مشترک شکل گرفته بود در حال افول است و اقتدارگرایی، که بر مبنای دروغ مشترک شکل میگیرد، در حال حرکت به سمت خانههای ماست. جنایتهای ناشی از نفرت بهسرعت در حال افزایش هستند، و همزمان حملات علیه اقلیتهای مذهبی و قومی هم روزبهروز بیشتر از گذشته میشود.
همۀ این نفرتها و خشونتهای جاری، یک وجه مشترک دارند: آنها از طریق معدود کمپانیهای اینترنت تسهیل میشوند که توانستهاند عظیمترین دستگاه پروپاگاندای تاریخ بشریت را ایجاد کنند. فیسبوک، یوتیوب، توییتر و دیگر شبکههای اجتماعی به میلیاردها نفر در سراسر جهان دسترسی دارند. الگوریتمهایی که این کمپانیها از آنها استفاده میکنند به شکلی تنظیم شدهاند که محتوایی که مردم را به خود مشغول نگه میدارد تقویت و ترویج کنند. غالباً این محتوا شامل اطلاعاتی میشود که غریزههای بدوی ما را تحریک و خشم و وحشت در ما ایجاد میکنند. به همین دلیل، بر اساس ارزیابیها، اخبار جعلی عملکردی بسیار بهتر از اخبار واقعی در شبکههای اجتماعی دارند. مطالعات نشان میدهند که دروغها خیلی سریعتر از حقیقت منتشر میشوند.
در فضای اینترنت، همه میتوانند خود را به شکل برابری مشروع و قابلاعتماد نشان دهند. وبسایت راستگرای«بریتبارت» وضعیتی مشابه«بیبیسی» دارد و با داد و بیداد یک دیوانه و یافتههای یک برندۀ جایزۀ صلح نوبل عین هم برخورد میشود. وقتی من نقش «علی جی» را بازی میکردم و از «باز آلدرین» (Buzz Aldrin)، فضانورد مشهور، میپرسیدم «قدم زدن روی ماه چه حالی داشت؟» به این دلیل خندهدار بود که من و مخاطبانم همگی به یک واقعیت مشترک اعتقاد داشتیم. اما اگر شما از جمله کسانی هستید که اعتقاد دارید فرود فضانوردان روی ماه یک «داستان ساختگی» بود، آنگاه کل این طنز بیمعنی میشد. وقتی «بورات» در آریزونا میخانه را قانع میکند که «یهودیها پولهای همه را تحت کنترل خود دارند و هیچوقت هم پس نمیدهند»، به این دلیل بامزه بود که تقریباً همۀ ما میدانستیم که توصیف یهودیان بهعنوان خسیس از دوران قرونوسطا یک نظریۀ توطئۀ رایج بوده است.
شبکههای اجتماعی برای افرادی که بر اساس پیشفرضهای غلط میاندیشند، یافتن افرادی شبیه خودشان را راحتتر کرده است. در این شرایط، فناوری بهعنوان کاتالیزور افکار مسموم عمل میکند. وقتی نظریههای توطئه غالب میشوند، آنگاه گروههای مبتنی بر نفرت راحتتر میتوانند عضوگیری کنند، سرویسهای جاسوسی خارجی راحتتر میتوانند در انتخابات ما دخالت کنند و برای کشورهایی مانند میانمار سادهتر است تا دست به نسلکشی بزنند.
درست است، تعدادی از کمپانیهای فناوری گامهایی در جهت کاهش حجم نفرت و توطئهاندیشی در شبکههای اجتماعی برداشتهاند. اما این گامها عموماً سطحی هستند. دوازده ماه آینده سرنوشتساز است: رأیدهندگان بریتانیایی ماه گذشته پای صندوقهای رأی رفتند، آن هم در شرایطی که تحت بمباران نظریههای توطئۀ دروغ در مورد تلاش برای جایگزینی عامدانۀ مسیحیت با مهاجران مسلمان قرار داشتند. چند ماه دیگر امریکاییها پای صندوقهای رأی میروند، در شرایطی که رباتهای آنلاین و کاربران موذی در حال ترویج نظریۀ دروغ «تهاجم لاتینها» هستند. بعد از سالها انتشار ویدئوها در یوتیوب با مضمون جعلی بودن داستان تغییرات آبوهوایی، یک سال دیگر ایالات متحده رسماً از توافق آبوهوایی پاریس خارج میشود.
متأسفانه مدیران این بسترهای اینترنتی حتی علاقه ندارند بر نحوۀ عملکرد شبکههای اجتماعیشان در ترویج و انتشار دروغ، نفرت و توطئهاندیشی نظارت کنند. فقط کافی است به متن سخنرانی «مارک زاکربرگ»، مدیرعامل و بنیانگذار فیسبوک در ضدیت با تصویب قوانین و مقررات جدید در مورد کمپانیهایی مانند فیسبوک دقت کنید. زاکربزگ وضعیت قانونگذاری را به شکل گزینهای برای نگه داشتن یا رها کردن «آزادی بیان» توصیف کرد. اما آزادی بیان، مساوی آزادی انتشار نیست. فیسبوک در حال حاضر معادل یک سوم از جمعیت کل جهان را بهعنوان کاربر در خود جا داده است. قرار نیست که شبکههای اجتماعی به خرافاتیها و بچهبازها بستر آزاد و رایگان بدهند تا نظرات خود را ترویج و قربانیانشان را پیدا کنند.
زاکربرگ مدعی است که محدودیتهای جدید برای شبکههای اجتماعی «آزادی بیان را محدودتر خواهد کرد.» این چرتوپرت محض است. متمم اول قانون اساسی ایالات متحده میگوید «کنگره نباید قانونی بگذراند» که باعث محدودیت آزادی بیان شود، اما این را در مورد شرکتهای خصوصی و کسبوکارهای شخصی نمیگوید. اگر یک نئونازی قدمرو وارد یک رستوران شود و شروع به تهدید مشتریان دیگر کند و بگوید میخواهد یهودیان را بکشد، آیا صاحب رستوران موظف است برای او یک غذای کامل ویژه سرو کند؟ قطعاً اینطور نیست. صاحب رستوران حق قانونی و قطعاً تعهد اخلاقی دارد که نازی را بیرون بیندازد؛ کمپانیهای اینترنتی هم همینطور.
زاکربرگ مقرراتگذاری برای کمپانیهایی مانند فیسبوک را اقدامی مشابه اقدامات «سرکوبگرتر جوامع» میداند. این را یکی از شش نفری میگوید که تصمیم میگیرند جهان کدام محتوا و اطلاعات را ببیند و کدامها را نبیند: مارک زاکربرگ در فیسبوک، ساندار پیچای در گوگل، لری پیج و سرگی برین در کمپانی مالک گوگل یعنی آلفابت، خواهرزن سابق سرگی برین، یعنی سوزان وویچیکی در یوتیوب و جک دورسی در توییتر. این «شش قدرت سیلیکون» با ثروتهای افسانهای خود بیش از هرچیز به قیمت سهام خود ارزش میدهند، نه دموکراسی. این یک سلطهطلبی ایدئولوژیک است که شش فرد غیرانتخابی در سیلیکونولی دیدگاه خود را به بقیۀ جهان غالب کنند و به هیچ دولتی در جهان پاسخگو نباشند و به شکلی رفتار کنند که انگار فراتر از هر قانونی هستند. قطعاً بهتر است بهجای اینکه این «شش بزرگ سیلیکون» در مورد سرنوشت نظم جهانی تصمیم بگیرند، نمایندگان منتخب ما در مجلس دستکم حق اظهارنظر داشته باشند.
زاکربرگ در مورد «تنوع عقاید» سخن میگوید و از آن دفاع میکند. سال پیش او عملاً مثالی را در این مورد نشان داد، گفت که اعتقاد دارد پیامهای نافی وقوع هلوکاست در شبکۀ اجتماعیاش «عمیقاً ناراحتکنندهاند» اما فکر نمیکند که فیسبوک باید آنها را حذف کند، چراکه معتقد است: «برخی چیزها هستند که آدمهای مخلتف ممکن است در مورد آنها اشتباه کنند.» این دیوانگی است. زاکربرگ میگوید: «این مردم هستند که باید تصمیم بگیرند چه چیزی معتبر است، نه شرکتها.» اما واقعیت این است که دستکم دو سوم از جوانان امریکایی چیزی از آشوویتس نشنیدهاند. وقتی در این حد هم اطلاعاتی ندارند، از کجا بدانند چه چیز «معتبر» است؟ از کجا قرار است بفهمند که یک دروغ، دروغ است؟
زمانی که از زاکربرگ در مورد حذف محتوا سؤال میشود، او با یک سؤال پاسخ میدهد: «مرز این کار کجاست؟» بله! قطعاً این کار مشکل است، اما در واقع منظور او این است که پاک کردن دروغها و تئوریهای توطئه خیلی «گران» تمام میشود. فیسبوک، گوگل و توییتر، به شکلی غیرقابلباور ثروتمندند و بهترین مهندسان جهان را به استخدام خود درآوردهاند. اگر ارادهای وجود داشت میتوانستند این مشکلات را حل کنند. توییتر الگوریتمی را ابداع کرده بود که میتوانست «برتریطلبان نژاد سفید» را از این شبکۀ اجتماعی حذف کند، اما هیچگاه از این الگوریتم استفاده نکرد. دلیلش این بود که میگویند برخی از شناختهشدهترین سیاستمداران به دام این الگوریتم میافتادند و حسابهای کاربریشان حذف میشد. فیسبوک بهراحتی میتوانست تعداد بیشتری ناظر استخدام کند، با گروههایی مانند «لیگ ضدافترا» (Anti-Defamation League) و با «انجمن ملی برای پیشرفت رنگینپوستان» (NAACP) همکاری کند تا بتواند دروغهای عامدانه را از شبکهاش پاکسازی کند. اما این کار را نکردند، چراکه کل الگوی کسبوکار این شرکتها بر اساس افزایش تعامل کار میکند و هیچچیز به اندازۀ دروغ، وحشت و خشم، تعامل ایجاد نمیکند.
این کمپانیها جوری وانمود میکنند که انگار انگیزهای بزرگتر و شرافتمندانهتر پشت رفتارشان است، اما واقعیت این است که آنها فقط ناشر هستند، بزرگترین ناشران تاریخ، و مانند همۀ ناشران دیگر منبع درآمدشان چیزی جز پول تبلیغات نیست. آنها هم مانند بقیۀ ناشران باید از همان استانداردهای اساسی و مقرراتی پیروی کنند که در مورد روزنامهها، مجلات، تلویزیون و فیلمهای سینمایی رعایت میشود. شخص من همواره سکانسهایی در فیلمهایم داشتهام که بهخاطر رعایت چنین استانداردهایی حذف شدهاند. قطعاً لازم است کمپانیهایی که محصولاتشان به دست میلیاردها مخاطب در سراسر جهان میرسد، دستکم از همان استانداردهایی پیروی کنند که استودیوهای تلویزیونی و سینمایی از آنها پیروی میکنند.
زاکربرگ میگوید کمپانیهای مالک شبکههای اجتماعی باید «مسئولیتهای خود را اجرایی کنند»، اما وقتی از او بپرسیم اگر این کار را نکردند با آنها چه باید کرد، پاسخی نمیدهد. تاکنون کاملاً مشخص شده است که کمپانیهای خصوصی شبکههای اجتماعی نمیتوانند مورداعتماد قرار گیرند و نباید اجازه داد خودشان مقررات خودشان را وضع کنند. در صنایع دیگر میتوان از افراد به دلیل آسیبهایی که میرسانند شکایت و محاکمهشان کرد: از ناشران میتوان بهخاطر مسئولیت شکایت کرد و شهروندان دیگر را میتوان برای افترا به دادگاه کشاند. من خودم بارها به دادگاه رفتهام. اما کمپانیهای فناوری کاملاً در قبال محتوایی که کاربرانشان در این بسترها منتشر میکنند در امان هستند، فرقی نمیکند که چقدر این محتوا ناشایست باشد، چراکه به شکلی طعنهآمیز و با کمک مادۀ ۲۳۰ «قانون شایستگی ارتباطات» (Communications Decency Act) حمایت شدهاند.
این مصونیت کل جهانبینی شرکتهای مالک بسترهای اجتماعی را در برگرفته است. برای مثال به آگهیهای سیاسی دقت کنید. خدا را شکر توییتر عاقبت تصمیم گرفت انتشار آنها را ممنوع کند و گوگل هم وعده داده در سیاستهایش تجدیدنظر کند. اما اگر پول کافی به فیسبوک بدهید، هرچیزی را بخواهید زیر پرچم آگهی «سیاسی» میتوانید منتشر کنید، حتی اگر دروغ محض باشد. فیسبوک حتی به شما اجازه میدهد این دروغها را برای بهترین اثرگذاری «ریزهدفگیری» کنید. بر مبنای این منطق پیچیده، اگر فیسبوک در دهۀ ۱۹۳۰ وجود داشت اجازه میداد آدولف هیتلر برای کارزار انتخاباتیاش یک ویدئوی سی ثانیهای در مورد «راهحل مسئلۀ یهود» منتشر کند. اگر فیسبوک میخواهد «مسئولیت خود را اجرایی کند» بهتر است اول از راستیآزمایی آگهیهای سیاسی قبل از انتشار آنها شروع کند، «ریزهدفگیری» دروغها را فوری متوقف کند و وقتی محتوای آگهیها کذب است، آنها را منتشر نکند.
مادۀ ۲۳۰ قانون شایستگی ارتباطات، سال گذشته اصلاح شد تا بچهبازهایی که از وبسایتهایشان برای پیدا کردن قربانی در میان کودکان استفاده میکنند، مسئولیت کیفری پیدا کنند. لازم است برای آنهایی هم که از کشتارجمعی کودکان به دلیل نژاد یا مذهب دفاع میکنند، مسئولیت کیفری قائل شویم. شاید جریمه کافی نباشد. شاید لازم باشد کنگرۀ امریکا به زاکربرگ و دیگر رفقایش بگوید: شما تا حالا به اندازۀ کافی به خارجیهای اجازه دادهاید در انتخابات دخالت کنند، دستکم یک نسلکشی را تسهیل کردهاید، اگر یک بار دیگر این کار را بکنید به زندان میروید.
در نهایت، ما باید تصمیم بگیریم که دوست داریم در چه دنیایی زندگی کنیم. زاکربرگ مدعی است که هدفش «حفظ موسعترین تفسیر ممکن از آزادی بیان» است. اما آزادیهای ما هدف نیستند، آزادیها خودشان ابزاری برای اهداف دیگر هستند، ابزاری برای زندگی، رهایی و دنبال کردن شادی. امروز این حقوق با دروغها، توطئهها و نفرت مورد تهدید قرار گرفتهاند. یک جامعۀ کثرتگرای دموکراتیک باید تضمین کند که اعضایش به دلیل آنچه هستند، جایی که از آن آمدهاند، کسی که دوست دارند و شیوۀ عبادتشان آزار و اذیت و قربانی جنایت نمیشوند. اگر چنین کنیم، آنگاه حقیقت را بر دروغ اولویت دادهایم، رواداری را بر تعصب، همدلی را بر بیتفاوتی و دانش را بر نادانی برتری دادهایم. شاید فرصتی داشته باشیم تا جلوی بزرگترین دستگاه پروپاگاندای تاریخ را بگیریم. هنوز میتوان دموکراسی را نجات داد. هنوز میتوان جایی برای آزادی بیان و عقیده داشت، و از همه مهمتر، در چنین شرایطی خواهد بود که طنزهای من همچنان خندهدار خواهند ماند.
این یادداشت در شماره ۱۱۷ماهنامه مدیریت روابطعمومی منتشر شده است.
انتهای پیام